پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

روش تربیت دینی جوانان قسمت اول ودوم

روش تربیت دینی جوانان

قسمت اول

اشاره

در این نوشتار شیوه های آموزشی و تربیتی حضرت رسول اعظم (صلی الله علیه و آله) مورد بحث قرار گرفته است. آن چه در این مقاله مورد نظر است نشان دادن شیوه های متنوع آموزشی و تربیتی حضرت در امر تعلیم و تربیت است شیوه هایی که هر کدام در جایگاه مناسب خود می تواند در امر تعلیم و تربیت، مهم تلقی گردد. شیوه های مورد بحث عبارتند از: آموزش به روش غیر مستقیم، آموزش به شیوه تکرار، آموزش به شیوه عکس العمل مناسب، آموزش به شیوه رفتاری نه تنها رهنمود گفتاری، آموزشی به شیوه خطابه، آموزش به شیوه استفاده از وسایل آموزشی، آموزش به شیوه عینی و تجربی، آموزش به روش نمایش خود عمل.

مقدمه:

همه قراین حاکی از آن است که پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) به امر آموزش به صورت عام و آموزش و تربیت دینی به صورت ویژه اهمیت زیادی می داد. اما آن چه در آموزش و تربیت دینی با توجه به ویژگی خاص آموزه های دینی و مسایل تربیتی اهمیت دارد، استفاده از روش -هایی است که بتوان به اهداف تعیین شده نایل آمد. امروزه بسیاری از معلمین و استادات امور دینی و تربیتی نسبت به آموزش و تربیت مخاطبان، توفیق چندانی ندارند. آن چه در مرحله ی اول بر اساس یک تجربه عام از علت این ناکامی می توان سخن به میان آورد، استفاده نکردن از روش های متنوع آموزشی و تربیتی در بعد دینی است. آن چه امروزه بیشتر در امر آموزش و تربیت دینی استفاده می شود، روش خطابه و یک طرفه است؛ گویی یک نفر می خواهد به دیگران بگوید؛ چه چیزی خوب است و چه چیزی بدو تو باید به خوب عمل کنی و از بد اجتناب نمایی، در حالی که برای رسیدن به اهداف الهی شیوه های آموزشی و تربیتی متنوعی متصور است. آن چه در این مقاله به آن پرداخته شده است بررسی شیوه های آموزش و تربیت دینی در سیره عملی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است. در این مقاله نشان خواهیم داد که چگونه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از شیوه های بسیار جذاب و موفق برای آموزش و تربیت دینی استفاده می کرد و قطعاً این امر یکی از عوامل موفقیت حضرت در امر مذکور بوده است. استفاده از شیوه ها در این زمان می تواند در موفقیت اهداف آموزش و تربیت دینی تأثیر زیادی داشته باشد.

1. آموزش به شیوه ی غیرمستقیم

گاه در مواردی آموزش غیر مستقیم اثر بیشتری در متعلم می گذارد یعنی اگر به متعلم مستقیماً گفته شود که فلان امر خوب یا بد است یا ان کار باید انجام بشود یا نه، ممکن است او موضع گیری نماید و خیلی توجه نکند و این امر در مسایل اخلاقی و ارزشی و مذهبی بسیار مهم است که همیشه به صورت مستقیم آموزش داده نشود. گرچه تأثیر آموزش مستقیم در جای خود بسیار زیاد است. ولی در مواردی آموزش غیرمستقیم مؤثرتر است. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) در مواردی به صورت غیرمستقیم، حقایق عام الهی را تفهیم می کرد. ابومسعود انصاری می -گوید: غلامی داشتم که او را کتک می زدم، از پشت سر خود صدایی شنیدم که می فرمود: بدان ابا مسعود! خداوند تو را بر او توانایی داده است. (او را بنده تو ساخته) ، برگشتم، دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گفتم: من او را در راه خدا آزاد کردم !! پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اگر این کار را انجام نمی دادی، آتش تو را فرا می گرفت. (1)
در این داستان، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به صورت مستقیم از ابتدا نفرمود که تو به این بنده ظلم می کنی و جایگاه تو آتش است بلکه مطلب را به صورت غیرمستقیم و کتابی به او فرمود و این آموزش چنان در ابومسعود اثر گذاشت که آن بنده را در راه خدا آزاد کرد. نوع بیان در آموزش های ارزشی و دستورالعمل های رفتاری بسیار مهم است. باید بیان به گونه ای باشد که در قلب مخاطب فرو نشیند.

از امام علی (علیه السلام) روایت است که فرمود:

هر گاه فردی در نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) دروغ می گفت ایشان تبسم می نمود و می- فرمود: حرفی است که او می گوید. (2)
طبق این روایت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) به صورت غیر مستقیم می فهماند که دروغ بد است و نزد حضرت (صلی الله علیه و آله) جایگاهی ندارد یعنی تعبیر این که حرفی است که او می گوید کنایه است که مورد قبول من نیست و نباید دروغ گفت.
پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) می خواست بفهماند که مردگان پس از مردن نابود نمی شوند بلکه ارواح آن ها دارای ادراک می باشند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می توانست این امر را مستقیماً بیان کند اما با شیوه ای غیر مستقیم، پس از این که مطلب خود را در ذهن مخاطب وارد می کند و سؤالی برای او مطرح می شود نهایتاً حرف آخر را به صورت مستقیم بیان می- کند. در حدیث معروفی آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در جنگ بدر دستور داد اجساد کفار را بعد از پایان جنگ در چاهی بیفکنند سپس آن ها را صدا زد و فرمود: «آیا شما آن چه را که خدا و رسولش وعده داده بود به حق یافتید من که آن چه را خداوند به من وعده داده بود به حق یافتنم». در اینجا عمر اعتراض کرد و گفت ای رسول خدا چگونه با اجسادی سخن می گویی که روح در آن نیست. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: شما سخنان مرا از آن - ها بهتر نمی شنوید چیزی که هست آن ها توانایی پاسخگویی ندارند. (3) یعنی این که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) با مردگان سخن می گوید به صورت غیر مستقیم دارد بیان می کند که آن ها درک دارند.

2. آموزش به شیوه تکرار

تکرار یکی از روش های آموزشی و پرورشی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود که حضرت در شرایط مناسب از آن برای نشان دادن اهمیت موضوع و نهایتاً هضم آن در ذهن مخاطب استفاده می نمود . در زمان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) مردی بود که شغل مناسبی نداشت و از بیکاری در تنگنا زندگی می کرد، روزی همسرش او را راضی کرد که برای گرفتن کمک نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) برود، او نیز راهی خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) نشست لب به سخن نگشود پیامبر (صلی الله علیه و آله) نشست لب به سخن نگشود پیامبر (صلی الله علیه و آله) به وی گفت: هر کس از ما یاری بخواهد او را یاری می کنیم ولی اگر بی نیازی بورزد خدا او را کمک می کند. مرد مأیوس برگشت روز بعد برای بار دوم به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) رفت باز پیامبر (صلی الله علیه و آله) همان جمله را به وی گفت بار سوم وقتی مرد همان جمله را شنید تازه فهمید که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از او چه می خواهد و چه درسی به او داده است. بلافاصله یک تبر برداشت و به صحرا رفت و با هیزم هایی که به دست آورده بود درآمد خوبی پیدا کرد آن گاه خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و گزارش داد که چگونه برای سؤال آمد و چه از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنید: پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من که به تو گفتم: هر که از ما سؤال کند به او عطا کنیم و هر که بی نیازی جوید خدایش بی نیاز کند . (3)
در این داستان، اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) به بار اول اکتفا می کرد مرد متوجه نمی شد اما با تکرار مطلب، شخص متوجه پیام تربیتی و آموزشی حضرت (صلی الله علیه و آله) گردید.
در روایتی از ابی الدرداء آمده است: روزی درباره ی مسأله ای دینی در حال جدال و مرای بودیم که پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر ما وارد شد و با دیدن این حالت (مراء و جدال) به قدری خشمگین گشت که سابقه نداشت، سپس فرمود: همانا پیش از شما، مردم به خاطر مراء و جدال هلاک شدند، مرای و جدال را کنار بگذارید، چرا که مؤمن ، مراء نمی کند ، مراء را رها کنید ، چرا که اهل مراء زیان کارند، مراء را رها کنید، چرا که من روز قیامت مراء کننده را شفاعت نمی کنم، مراء را کنار بگذارید، همانا من سه خانه در ابتدا، وسط و بالای بهشت برای کسی که صادقانه مراء را رها کند، ضامن هستم، مراء را رها کنید، زیرا پس از پرستش بتها، اولین چیزی که پروردگارم مرا از آن نهی کرده، مراء است. (5)
روزی یکی از اصحاب از پیامبر خواست که به وی اندرز بدهد. پیامبر از او سه بار قول گرفت و او را متوجه اهمیت مطلبی که می خواهد بگوید کرد، به او فرمود: قبل از انجام هر کاری در عاقبت آن بیندیش. اگر دیدی نتیجه و عاقبتش صحیح است آن را دنبال کن و اگر عاقبتش گمراهی و تباهی است از تصمیم خود صرف نظر نما. (6)
ابن عباس گفت: هر گاه پیامبر سخنی را می فرمود یا در مورد چیزی از ایشان سؤال می شد، سه مرتبه تکرار می کرد تا هم سخن آن شخص کاملاَ روشن شود و هم دیگران بفهمند . (7)
نکته قابل توجه این است که تکرار مضامین الهی در گفتار پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) خلاصه نمی گردد بلکه گاه به علت اهمیت موضوع پیامبر (صلی الله علیه و آله) به تأکید و تکرار عملی بر یک فعل می پرداخت. مانند آن که پیامبر (صلی الله علیه و آله) پس از نزول آیه تطهیر چندین ماه در خانه علی و فاطمه (علیهما السلام) می آمد و همراه با سلام کردن به اهل خانه، آیه تطهیر را تلاوت می نمود. (8)

3. آموزش به شیوه عکس العمل مناسب

گاه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) مطلب خود را با یک عکس العمل و رفتار مناسب به مخاطب می فهماند، یعنی به جای سخن گفتن، با یک موضع گیری مشخص و مناسب پیام خود را می رساند که این شیوه آموزشی و تربیتی در جایگاه مناسب خود بسیار مؤثر است.
حضرت روزی وارد خانه ی حضرت فاطمه (علیهما السلام ) شد و دید فاطمه (علیه السلام) دستبندی از نقره، به دست دارد و یک پرده الوان هم آویخته است. پیغمبر با آن علاقه ی مفرطی که به حضرت زهرا (علیهما السلام) داشت، بدون آن که حرفی بزند برگشت. حضرت زهرا (علیهما السلام) احساس کرد که پدرش این مقدار را هم برای ایشان نمی پسندد چون دوره - ی اهل صفه است . فوراً آن دستبند نقره را از دستش بیرون آورد و پرده ی الوان را هم پایین کشید و به همراه کسی خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرستاد. آن شخص آمد عرضه کرد: یا رسول الله ! این ها را دخترتان فرستاده و عرض می کند : به هر مصرفی که صلاح می -دانید برسانید، آن وقت چهره ی پیامبر شکوفا شد و فرمود پدرش بقربانش باد.(9)
آن حضرت مالی را میان اصحاب خود تقسیم کرد، یکی از اعراب گفت: در این قسمت خدا را ملاحظه نکرد. چون این خبر به رسول الله (صلی الله علیه و آله) رسید رخسارش سرخ شد – حضرت با این عکس العمل به دیگران فهماند که آن عرب چه گفتار ناشایستی گفته است – سپس فرمود خدا رحمت کند برادرم موسی را بیش از این اذیت دید و صبر کرد. (10)

4. آموزش به شیوه ی پرسش و پاسخ

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در روند آموزش و تعلیم خود موارد زیادی سؤال می کرد تا جواب سؤال یا به واسطه خود فراگیران به دست آید یا به جواب سؤال نزدیک شود یا حداقل زمینه بهتر، جهت پاسخ صحیح توسط خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) فراهم آید. در این روش پیامبر (صلی الله علیه و آله) ضمن بیرون کشیدن اطلاعات مخاطبین و ارزیابی وسعت دایره ی اطلاعات آن ها متناسب با آن، جواب می داد. نکته جالب آن است که پرسش های پیامبر (صلی الله علیه و آله) کاملاً به صورت دقیق و متناسب با موقعیت و در فاصله های زمانی مشخصی بود تا مخاطب خود شخصاً درگیر موضوع شود و فرصت تفکر را بیاب. البته گاهی پیامبر (صلی الله علیه و آله) ابتدا خود پرسش می کرد و گاه زمینه را طوری فراهم می نمود که مخاطب در ذهنش سؤال ایجاد شود. و با توجه به این که آن سؤال محصول ذهن مخاطب بود جواب پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنان برای او قابل تفهیم بود که بهتر از آن امکان نداشت. روایت پیامبر (صلی الله علیه و آله) که به اصحاب خود فرمود: برادر خود را یاری کنید، چه مظلوم باشد چه ظالم. بلافاصله یکی از صحابه سؤال کرد: یا رسول الله ، اگر او مظلوم باشد، یاری اش می کنم اما بفرمایید چگونه می توانم یک ظالم را یاری دهم؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) جواب داد: در آن صورت او را از بی عدالتی بازدار! چرا که کمک واقعی، بازداشتن او از ظلم است. (11)
این روایت به خوبی روشن می نماید که یک جمله دقیق چگونه ذهن مخاطب را تحریک می- کند و چه سؤال زیبایی برای او مطرح می شود و چه زیباتر حضرتش (صلی الله علیه و آله) پاسخ می دهد.
خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از مردی ستایش کردند تا آنجایی که همه ی خصال خوب را برایش شمردند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: عقل او چگونه است؟ عرض کردند: رسول خدا! ما به شما از کوشش وی در عبادت و کارهای خیر گزارش می دهیم، شما از عقلش پرسش می نمایید؟! حضرت (صلی الله علیه و آله) فرمود: به راستی احمق به خاطر کم خردیش به مراتب بیشتر از بدکردار، گرفتار فسق و فجور شود. فردای قیامت مردم تنها به عقلی که دارند به درجات بالا و به قرب پروردگار خود می رسند. (12).
در این روایت زیبا حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) برای مشخص کردن جایگاه عقل در اسلام چگونه با سؤال و سپس جواب اصحاب، آموزه خویش را بیان می کند.
این شیوه علاوه بر آن که موجب نشاط مخاطب می گردید زیرا او را درگیر مطلب می نماید، باعث می شد که مطلب در ذهن و قلب مخاطب بهتر فرو نشیند.

5. آموزش به شیوه تمثیل

در امر آموزش، استفاده از مثال های زیبا، در فرایند یادگیری و تنوع و نشاط آن سهم زیادی دارد. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) همانند قرآن مجید از مثال های زیادی در مناسبت های گوناگون برای رساندن پیام الهی و یاد دادن حقایق معنوی استفاده نموده است. استفاده از تمثیل موجب می شود که مخاطب مطلب را ساده تر بیاموزد. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) برای آن که بفهماند که دین اسلام، دین منطقی و معتدلی است و نباید انسان ها با فشار آوردن و سختگیری بیش از حد، فکر کنند که زودتر به مقصد می رسند بلکه این امر چه بسا موجب شود که اصلاً به مقصد نرسند خطاب به جابر فرمود: ای جابر! دین اسلام، دین با متانتی است. با خودت با مدارا رفتار کن . ای جابر! انسان هایی که خیال می کنند با فشار آوردن و سخت گیری بر خود زودتر به مقصد می رسند، اشتباه می کنند آن ها اصلاً به مقصد نمی رسند . مثل آن ها، مثل آدمی است که مرکبی به او داده اند که از شهری به شهر دیگ برود. او خیال می -کند که هر چه بیشتر بر مرکب فشار بیاورد، زودتر می رسد، منزل اول و دوم و سوم را ممکن است در ظرف یک روز برود. اما ناگاه متوجه می شود که حیوان بیچاره را زخمی کرده است و حیوان هم از راه مانده است در اینجا به مقصد که نرسیده است هیچ، مرکب خویش را هم ناقص کرده است . (13)
در حدیث گویا و بیدار کننده ای از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم رسول خدا وارد زمین بی آب و علفی شد به یارانش فرمود هیزم بیاورید عرض کردند ای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اینجا سرزمین خشکی است که هیچ هیزم در آن نیست فرمود: بروید هر کدام هر مقدار می - توانید جمع کنید، هر یک از آن ها مختصر هیزم یا چوب خشکیده ای با خود آورد همه را پیش روی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) روی هم ریختند سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: « این گونه گناهان کوچک روی هم متراکم می شوند( و شما به تک تک آن ها اهمیتی قایل نیستید) » سپس فرمود: « بترسید از گناهان کوچک که هر چیزی طالبی دارد و طالب آن ها آن -چه را از پیش فرستادند و آن چه را از آثار باقی گذاشته اند می نویسد و همه چیز را در کتاب مبین ثبت کرده.»(14)
این حدیث تکان دهنده ترسیمی است گویا از تراکم گناهان کم اهمیت و آتش عظیمی است که از مجموع آن ها زبانه می کشد. (15)
در این سیره ی، پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای عینی کردن این حقیقت که گناه گرچه کم و کوچک باشد، ولی در اثر تکرار، زیاد و بزرگ می شود، اصحاب را برای جمع آوری هیزم در بیابان خشک و بی آب و علف مأمور ساخت تا این حقیقت را به صورت را به صورت عینی و محسوس به آنان نشان دهد.

6. آموزش به شیوه رفتاری نه تنها رهنمود گفتاری

حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) در آموزش و تربیت دین به گفتار تنها بسنده نمی کرد بلکه او قبل از هر سخن تربیت خود اسوه عملی آن بود. آن چه به آموزش های دینی ویژگی خاص می دهد، اهمیت عمل و رفتار است که شخص معلم باید پایبند باشد تا در هدف خود موفق شود. از نمونه های سیره عملی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) در راستای شرکت در ساخت اولین مسجد امت اسلام است که دوش به دوش اصحاب حضرت (صلی الله علیه و آله) کار می کرد و وقتی اصحاب گفتند اجازه دهید ما خودمان کار کنیم و شما استراحت نمایید پیامبر نپذیرفت.
این رفتار، مهمترین اثر آموزشی و تربیتی را به همراه داشت که تمام افراد باید در امور جمعی سهیم باشند و هریک در اهداف جمعی تبیین شده سهمی مثبت داشته باشد تا در هدف خود موفق شود. از نمونه های سیره عملی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) در راستای شرکت در ساخت اولین مسجد امت اسلام است که دوش به دوش اصحاب حضرت (صلی الله علیه و آله) کار می کرد و وقتی اصحاب گفتند اجازه دهید ما خودمان کار کنیم و شما استراحت نمایید پیامبر نپذیرفت.(16)
این رفتار، مهمترین اثر آموزشی و تربیتی را به همراه داشت که تمام افراد باید در امور جمعی سهیم باشند و هریک در اهداف جمعی تبیین شده سهمی مثبت داشته باشند.

7. آموزش به شیوه خطابه

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در مناسبت ها و شرایط گوناگون خطابه هایی جذاب و دلنشین آرایه می کرد. در بعضی از شرایط با زبان ملاطفت و نرمش نمی توان، پیام حق را رساند بلکه آنجا جایگاه زبانی برنده و گویا است تا پیام حق رسانده شود . آنجا باید احساسات افراد را در جهت حق شکوفا کرد، گرچه فن خطابه می تواند در جهت منفی یعنی القای اهداف غیرالهی هم استفاده شود اما آن چه مهم است تأثیرگذاری این فن و این شیوه آموزشی و تربیتی در بین انسان هاست. و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) از این شیوه در مناسبت های گوناگون استفاده می کرد.
خطابه های نخستین پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ، پیرامون اصول و پایه های تربیت بدنی بود چنان که می توان گفت اولین خطابه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) پس از بعثت زمانی بود که بر فراز کوه صفا مردم را به خداپرستی دعوت کرد و بعد از این خطابه ها متناسب با رشد مردم، در راستای نیازمندی های فردی و اجتماعی مردم، صورت می گرفت.
مرد انصاری خانه جدیدی در یکی از محلات مدینه خرید و به آنجا منتقل شد، تازه متوجه شد که همسایه ناهمواری نصیب وی شده، به حضور رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: «در فلان محله، میان فلان قبیله، خانه ای خریده ام و به آنجا منتقل شده ام متأسفانه نزدیک ترین همسایگان من شخصی است که نه تنها وجودش برای من خیر و برکت و سعادت نیست، از شرش نیز در امان نیستم، اطمینان ندارم که موجبات زیان و آزار مرا فراهم نسازد . رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) چهارنفر؛ علی، سلمان، ابوذر، و شخص دیگر را – که گفته - اند مقداد بوده است – مأمور کرد با صدای بلند در مسجد بر عموم مردم از زن و مرد ابلاغ کنند که : «هر کس همسایگانش از آزار او در امان نباشند ایمان ندارد».
این اعلان در سه نوبت تکرار شد. بعد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در حالی که با دست خود به چهار طرف اشاره می کرد فرمود: «از هر طرف تا چهل خانه، همسایه محسوب می- شوند». (17)
در این روایت، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به جهت اهمیت و درک موضوع چند نفر را امر فرمود تا همگی به صورت خطابی جمله ای که در بردارنده ی پیام مهم حق همسایه است را از مکانی عمومی اعلام کنند تا مردم به اهمیت آن پی ببرند.
روزی سه نفر از زن ها، به حضور رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) آمدند و از شوهران خود شکاست کردند. یکی گفت: شهور من گوشت نمی خورد. دیگری گفت: شوهر من از بوی خوش اجتناب می کند. سومی گفت: شوهر من از زنان دوری می کند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بی درنگ در حالی که به علامت خشم ردایش را به زمین می کشید، از خانه به مسجد رفت و بر منبر آمد و فریاد کرد: چه می شود گروهی از یاران مرا، که ترک گوشت و بوی خوش وزن کرده اند؟!
همانا من خودم، هم گوشت می خورم و هم بوی خوش استعمال می کنم و هم از زنان بهره می -گیرم، هر کس از روش من اعراض کند از من نیست. (18)

8. استفاده از وسایل کمک آموزشی

پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) متناسب با امکانات موجود از وسایل کمک آموزشی برای رساندن پیام های الهی و تربیتی خود استفاده می نمود و این امر علاوه بر کمک به بهتر فهمیدن، از یک نواختی در امر آموزش جلوگیری می کرد و با ایجاد تنوع و جذابیت، امر آموزش و تربیت را سهل می نمود جابر بن عبدالله می گوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر روی زمین جلوی خود خطی مستقیم کشید و فرمود: این راه خداست سپس خطوطی مورب به آن خط وصل کرد و فرمود: این ها همه راه هایی است که بر سر هر یک شیطانی قرار دارد که به آن دعوت می کند، سپس دست خود را روی خط مستقیم گذاشت و این آیه را تلاوت کرد: «این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید و از راه های پراکنده پیروی نکنید که شما را از راه حق دور می سازد این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند، شاید پرهیزکاری پیشه کنید.» (19) پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با استفاده از ابزار در اختیار به یاران خود فهماند که راه حق همیشه واحد است اما راه های باطل زیاد که برای هر یک آن ها شیطانی است که گمراهان را به آن سو می کشاند.(20)
پیامبر (صلی الله علیه و آله) سه چوب را در فواصل مختلف یکی را جلوی خود دومی را کنار آن و سومی را دورتر قرار داد و فرمود: آیا می دانید این چوب ها چیستند؟ عرض کردند: خدا و رسولش داناترند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: این چوب (اولی) انسان است و آن (دومی) اجل و مرگ او و آن دیگری آرزوی اوست که فرزند آدم را گرفتار خود سازد و پیش از رسیدن به آرزو مرگ، او را فرا گیرد. (21)
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) با استفاده از این ابزار آموزشی ساده به زیبایی این حقیقت را که انسان باید بفهمد که به مرگ چقدر نزدیک است و نباید در تخیل نیل به آرزوهای نامحدود که با مانعی هم چون مرگ روبروست فرو رود.

9. استفاده از شیوه عینی و تجربی در امر آموزش

یکی از شیوه های جذاب آموزشی و تربیتی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) توجه به امور عینی در امر آموزش بود یعنی: حضرت تنها به گفتارهای صرفاً نظری و عقلانی در حوزه های مختلف بسنده نمی کرد. بلکه در آموزش از امور ملموس و محسوس که قابل احساس برای مخاطبان است استفاده می کرد. زیرا برای انسان درک امور محسوس به مراتب از درک امور معقول و نظری آسانتر است و پیامبر (صلی الله علیه و آله) از امور محسوس و قابل تجربه و طبیعی انسان ها را به امور غیرمحسوس و ماوراء طبیعی هدایت می نمود.
حضرت (صلی الله علیه و آله) برای نشان دادن علاقه ی بسیار خویش به نماز از تشبیه معقول به محسوس استفاده فرمود و خطاب به ابوذر فرمود: «ای اباذر، خداوند نور چشم مرا در نماز قرار داد و میل به آن را در من به مانند میل گرسنه به غذا و میل تشنه به آب قرار داد. با این تفاوت که گرسنه هر گاه غذا میل کند سیر می شود و تشنه هرگاه آب بیاشامد سیراب می شود ، ولی من از نماز – هرگز – سیر نمی شوم.» (22)
در این روایت زیبا پیامبر (صلی الله علیه و آله) در امر آموزش و تربیت ذهن ها را به سمتی سوق می دهد که مردم هر روز با آن ارتباط دارند و آن توجه به امور عینی است که بستر بهتر فهمیدن مخاطب را فراهم می نماید.

10. آموزش به شیوه نمایش خودعمل

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تنها به آموزش نظری اکتفا نمی کرد بلکه از آموزش های عملی به صورت انجام دادن خود عمل(هدف) نیز استفاده می نمود. این شیوه که از بهترین شیوه - های آموزشی و تربیتی است بسیار در تحقق اهداف آموزشی و تربیتی مؤثر است یعنی : یک بار گفته می شود که چگونه باید وضو گرفت و یکبار وضو گرفته می شود تا دیگران یاد بگیرند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) گاهی در بین مردم وضو می گرفت و می پرسید « چه کسانی مثل من وضو می گیرند؟»
از ابن مسعود روایت است که حضرت (علیه السلام) در هنگام نماز دست خود را بر روی شانه -های ما قرار می داد و می فرمود: صاف و منظم بایستید، کج نایستید که بین دلهای تان اختلاف می افتد. (23) و در کتاب نهایه علامه آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) هرگاه در روز عید فطر و قربان خارج می شد با صدای بلند تکبیر می گفت.
و این آموزش های عملی در سیره حضرت (صلی الله علیه و آله) بسیار است به گونه ای که سیره عملی خود حضرت (صلی الله علیه و آله) جزء سنت مسلمانان قرار گرفته است.

پی نوشتها :

1. مجلسی بحارالانوار، ج 74، ص 142، ح12.
2. طباطبایی ، سنن النبی، ص 130.
3. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 18، ص233.
4. کلینی، الکافی، ج 2، ص 139، ح7، باب القناعه.
5. مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص 138، ح 54.
6. حرالعاملی، وسایل الشیعه، ج 2، ص 457، به نقل از مطهری، مجموعه آثار، ج 18، ص 365.
7. طباطبایی ، سنن النبی، ص 13.
8. العسکری، معالم المدرستین، ج1، ص 290.
9. مطهری ، سیره نبوی، ص 58.
10. نراقی، علم اخلاق اسلامی، ص 376.
11. البخاری، صحیح بخاری، کتاب المظالم و الغصب، ص 585، ح 2444.
12. مجلسی ، بحارالانوار ، ج 77، ص 160، ح 144.
13. مطهری، سیره نبوی، ص 121.
14. کلینی، الکافی، ج 3، ص 394.
15. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 18، ص 334.
16. این شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب ، ج 1، ص 185.
17. کلینی، الکافی، ج 2، ص 666، باب حق الجوار، به نقل از مطهری، داستان راستان، ج 1، ص 225.
18. مطهری، مجموعه آثار، ج 19، ص 104.
19. انعام /351.
20. الصالحی الشامی ، سبل الهدی و الرشاد ، ج 9، ص 400.
21.ورام، تنبیه الخواطر و نزهه النواظر، ج1، ص280.
22. طباطبایی، سنن النبی، ص 324.
23. همان، ص 322.

منبع: ماهنامه، آموزشی اطلاع رسانی معارف


روش تربیت دینی جوانان

قسمت دوم

2-2) معرفی یک الگوی کامل یعنی وجود مبارک حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله
«یابُنّی ان احداً کم عَن الله سبحانَه کَما أَبنأ عنه الرَّسول فارض به رائداً و أَلَی النَّجاةِ قائداً» (1) نهج البلاغه نامه 31.
[بدان پسرم! کسی مانند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از خدا آگاهی نداده، رهبری او را پذیرا باش و برای رستگاری، راهنمایی او را قبول کن]
جامعه ی جوان ما، تشنه ی شناخت و ارتباط با انسان هایی است که بتوانند تمام نیازهای آنها را جواب گو باشند و دارای تمام خصوصیات انسانی به صورت جامع باشند و هیچ انسانی به جامعیت رسول خدا (صل الله علیه و آله) در این جهان هستی وجود ندارد.

قال الله تعالی:

«لَقَد فی رسول الله اُسوةٌ حَسَنَةٌ» (2) احزاب /21. به تحقیق در (اعمال) رسول خدا الگویی نیکو است.»
اگر مسئولین فرهنگی جامعه از انحرافات اخلاقی جوانان بیمناک و ناراحت اند باید جامعه ی جوان را با سیره ی حضرت رسول (صل الله علیه و آله) آشنا سازند و به عنوان الگوی کامل به آنان معرفی نمایند. حال در اینجا به بعضی از خصوصیات سیره ی آن حضرت اشاره می نمائیم:

1- سیره ی آن حضرت سراسر رحمت و مهربانی است:

«وما ارسلناک الا رحمة للعالمین»(3) انبیاء/107
[تو را ارسال نکردیم مگر برای رحمت بر جهانیان]
اگر به سراسر زندگی آن حضرت (صل الله علیه و آله) نظاره کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که جز فضل و مهربانی و لطف به تمام جهان هستی چیزز دیگری یافت نخواهد شد.
انواع رحمت حضرت رسول اکرم(صل الله علیه و آله)

الف) رحمت ایشان نسبت به دشمنان ایشان:

«وقتی رسول اکرم(صل الله علیه و آله) فاتحانه وارد مکه شدند، اطرافیان شعار می دادند که امروز، روز انتقام است ولی رسول اکرم (صل الله علیه و آله) فرمودند: ابدا، امروز روز رحمت است؛ من، همه را بخشیدم؛ من همانند برادرم حضرت یوسف عمل خواهم کرد که به برادرنش فرمود: «نبردی با شما نیست» امروز، غفران خداوند شامل حال شما و او مهربانترین مهربانان است.(4) الگوی زندگی یزدانی

ب) رحمت ایشان نسبت به مؤمنین:

جابرابن عبدالله انصاری گوید: «پیامبر در بیست و یک جنگ، شخصا شرکت فرمود کهخ من هم در نوزده جنگ، حاضر بودم. در یکی از جنگ ها که شب، حرکت می کردیم، شتر من خسته شد و از حرکت باز ماند و من از همه عقب افتادم، پیامبر همیشه در آخر همه حرکت می کرد و وقتی کسی را خسته و ناتوان می دید او را عق خود سوار می کرد و به بقافه می رساند -صدای مرا پیامبر در تاریکی شنید و گفت: کیستی؟ گفتم: جابرم، شترم از حرکت مانده است. پایین آمد و شتر مرا حرکت داد و بعد از آن دستش را رکاب ساخت و به من گفت: سوار شد! من سوار شدم و. به راه افتادیم.» (5) الگوی زندگی، یزدانی.

ج) رحمت ایشان نسبت به حیوانات:

سایه ی رحمت آن حضرتصل الله علیه و آله در طول زندگی ایشان حتی بر سر حیوانات نیز گسترده شده بود. کلمات ایشان، نشانه ای است بر این ادعا:

قال رسول الله (صل الله علیه و آله):

« مَن قَتَلَ عصفوراً عبثاً جاءَ یوم القیامَةِ و له صُراخٌ عِندَالعَرشُ یَقُولُ رَبِّ سَل هذا نِیَمَ قَتَلنی فی غیر ضفعةٍ»(6) صالحی نهج الفصاحه، ص 526.
[هر کس گنجشکی را بی دلیل بکشد، روز قیامت، گنجشک بین عرش می آید و می گوید: خدایا از این سئوال کن، چرا مرا کشت بی دلیل]

2- تواضع و فروتنی آن حضرن (صل الله علیه و آله)

«آنقدر حضرت رسول اکرم (صل الله علیه و آله) ساده و عادی بود که افراد تازه وارد، او را در بین اصحابش تشخیص نمی دادند.
وقتی وارد می شد اصحاب او از جا بر نمی خواستند، چون می دانستند حضرت ناراحت می شوند»(7) الگوی زندگی، یزدانی
«رسول اکرم(صل الله علیه و آله) در موقع غذا خوردن روی زمین می نشست. در موقع نشستن مانند غلامان متواضعانه می نشست. کفش و لباس خود را وصله می زد. بر الاغ بدون پالان سوار می شد و در بعضی مواقع کسی را نیز با خود سوار می کرد در هر موقع که سواره بود، اجازه نمی داد کسی پیاده همراه او باشد بلکهخ به او می گفت: ترک من سوار شو و اگر نمی پذیرفت می فرمود: پس تو جلوتر برو، من در فلان محل به تو خواهم رسید. رسول اگرم اجازه نمی داد کسی دست او را ببوسد می فرمود: این رفتار عجم ها با پادشاهان خود است و من پادشاه نیستم.» (8) الگوی زندگی، یزدانی

3- جامعیت در کلام آن حضرت (صل الله علیه و آله):

جامع بودن صفات انسانی در وجود نازنین حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله به کلمات ایشان نیز، سرایت کرده است. به راستی اگر قرآن معجزه ی رسول اکرم صل الله علیه و آله نبود، کلمات ژرف و شگفتی می توانست معجزه ی آن حضرت قلمداد شود. سخنان کوتاه ایشان، دنیایی از معارف را در خود جای داده است.

4- خوشرفتاری و احترام به همه

رسول اکرم صل الله علیه و آله، با مردم، بسیار مهربان و خوش رفتار بودند «اگر یکی از آشنایان را سه روز نمی دید، از دیگران سراغ می گرفت اگر می گفتند: مسافرت رفته، برای او دعا می کرد و اگر مسافر نبود به دیدنش می رفت و اگر مریض بود از او عیادت می کرد. هر موقع کسی رسول اگرم صل الله علیه و آله، را صدا می زد، حضرت در جوابش می فرمودند، لبیک؛ همه را با کنیه صدا می زد تا به آنها احترام بگذارد و دل آنها را به دست آورد. به هر کس می رسید، سلام می کرد؛ چه فقیر و چه بی نیاز، چه کوچک و چه بزرگ هر موقع کودکان را هم می دید، به آنها سلام می کرد.»(9) الگوی زندگی، یزدانی.

قال الله تبارک و تعالی:

«فَبِما رَحمَةٍ مِنَ الله لِنتَ لَهُم وَ لَو کُنتَ فَظّاً غلیظَ القَلب لَانفضّوا مِن حَولِک...»(10) آل عمران/ 159.
[اگر آدم تندخو و خشن و سنگ دلی می بود، نمی توانستی مسلمین را جذب کنی و مسلمین از دور تو می رفتند.]

5- عیب جو نبودند:

حضرت (صل الله علیه و آله) از کسی عیب جویی نمی کرد و آبروی کسی را نمی ریخت و سفارش به پوشاندن عیوب مردم می کرد.

قال رسول اکرم (صل الله علیه و آله):

« اِذا أرَدتَ أن تذکر عُیوبِ غَیرِک فَأذکُر عیوبِ نَفسِک»(10) نهج الفصاحد ص 358، صالحی.
[وقتی می خواهی از عیوب دیگران یاد کنی، عیب های خویش را یاد کن.]

6- دلسوزی نسبت به خلق خدا:

قال الله تبارک و تعالی:
«لَقَد جائَکُم رَسُولٌ مِن اَنفُسِکُم، عزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُم، حریضٌ عَلیکُم، بالمومنینَ رَئُوفٌ رحیم.»(11) توبه/ 128.
[همانا برای هدایت شما، رسولی از جنس شما آمد، که از (فرط محبت) رنج (و پریشانی و جهل و فلاکت) شما بر او سخت می آید و بر هدایت شما، بسیار حریص است و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است.

منابع:
نهج البلاغه سید رضی
نهج الفصاحه صالحی
الگوی زندگی یزدانی
نویسنده:محمد مهدی موسوی

اصول پرورشی در آموزه های اهل بیت(علیهم السلام) قسمت اول



اصول پرورشی در آموزه های اهل بیت(علیهم السلام)

قسمت اول

بی گمان جامعه ای که از رفتارهای اخلاقی تهی است، گر چه به ظاهر انسانی ومتمدن، اما در باطن شایسته نام حیوانیت ودرنده خویی است؛ چه آن که رذایل اخلاقی همانند غده های بدخیم سرطانی درعمق جان آن جامعه نفوذ نموده است. جامعه فاقد صفات انسانی، سزاوارتر به پاره ای از خطاب های قهر آمیز و طرد کننده قرآن همانند دو آیه زیر است:
(ذرهم یاکلوا ویتمتعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون)؛(1)
«آنان را رها ساز تا بخورند و لذت ببرند و آرزوهای بلند سرگرم شان نماید، پس به زودی خواهند فهمید».
(...ذرهم فی خوضهم یلعبون)؛ (2)
«آنان را رها کن تا در یاوه هاشان بازی کنند.» اهل بیت (ع) همواره می کوشیدند تا سطح اخلاق را در جامعه ارتقا بخشیده وبا آموزش چگونگی ارتباط باخداوند در قالب عبادات پررمز وراز اسلام، روح «تعهد وتقوا و تعاون» را در آن بدمند.
در این مقاله با گوشه هایی از این مجاهدت پی گیر و کیفیت آن آشنا می شویم.

مدارا ونرم خویی در تبیین آموزه های دینی

اهل بیت پیامبر (ص) در تببین آموزه های دینی برای سطوح گوناگون جامعه، همواره به میزان فهم و درک آنان نظر داشته اند. این رویه در ساختار یک سیره دائمی وبه هم پیوسته، از رسول گرامی اسلام تا آخرین معصوم قابل ره گیری است. پیامبر اکرم (ص) درحدیثی می فرماید:
«به ما پیامبران الهی فرمان داده شده است که با مردم به اندازه فهم وعقل آنان سخن بگوییم.»(3)
چنانچه درحدیثی دیگر بعد از فراز فوق می فرماید:
«...خداوند، ما را به مدارا مردم امر کرده است.»(4)
روشن است که در مسئله «آموزش» که از دیدگاه اسلام در بالاترین رتبه از اولویت برخوردار است، کسی که متصدی این بخش ظریف در جامعه است، چه در سطح عالی چه متوسطه و پایین تر، همواره باید میزان فهم و حوصله مخاطب را به عنوان اصلی ترین راهبرد تأثیرگذار بر آنان در نظر بگیرد.
اگر استاد، در سطح بالاتر یا پایین تر از فهم مخاطب، به یاد دهی مطالب مورد نظر خود اقدام ورزد، میزان تأثیرگذاری او به حداقل ممکن کاهش پیدا کرده ونمی تواند اولین کانال ارتباط صحیح علمی را با دانش پژوه برقرار کند.
اهل بیت (ع) با عنایت ویژه به مسئله ی فوق، به منظور تفهیم مسائل دینی به مردم، پیوسته به سطح مخاطب خود توجه داشته وبا مدارا با وی، مطالب مورد نظر را آموزش می دادند.
جابر بن حیان، از خواص اصحاب امام باقر وصادق (ع) می گوید:
«امام باقر(ع) نود هزار حدیث برای من بیان کرد که من هرگز هیچ یک از آن ها را برای شخص دیگری نقل ننموده وهرگز نیز به این کاراقدام نخواهم کرد. روزی به امام عرض کردم: فدایتان شوم! بر دوشم باربزرگ وسنگینی را گذارده اید؛ چون اسراری را برایم تبیین کرده اید که نمی توانم برای احدی بازگو نمایم، از این رو گاهی در سینه ام اضطراب و تشویشی پیدا می شود که شبیه حالت دیوانگی است! امام فرمود: ای جابر! هر وقت این حالت برایت پیدا شد، به کوهستان های اطراف برو، گودالی حفرکن، سر خود را بر دهانه ی آن گذارده، بگو: محمد بن علی برای من چنین وچنان گفته است!..»(5)

انتخاب صحیح راهنما واستاد

با مراجعه به روایات در می یابیم که اهل بیت (ع) سطوح مختلف فراگیران دانش در مرحله علم و عمل را از مراجعه به دانشمندان وراهنمایان غیر مهذب وغیر متخلق به شدت برحذر می داشته اند در حدیثی امام علی (ع) می فرماید:
«برشما باد به دوری گزیدن از دو گروه: یکی عبادت کنندگان نادان و دیگری اندیشمندان نااهل؛ زیرا آنان به منزله فتنه برای هر انسان شیفته [آنان] به شمار می آیند.»(6)
دربرخی احادیث، ارتباط با آن دسته از راهنمایان واساتیدی که در دام دنیا پرستی گرفتار آمده اند، به عنوان نقطه سقوط معرفی گردیده است. درحدیثی قدسی، خداوند خطاب به حضرت داود (ع) می فرماید:
«هرگز بین من وخود، دانشمندی فریفته ی دنیا را واسطه قرار مده که او، تو را از دستیابی به محبت من باز می دارد. واین را بدان که آنان در واقع دزدان مسیر بندگان دوستدار من بوده وکوچک ترین مجازاتی که من در دنیا برایشان در نظر خواهم داشت، آن است که شیرینی مناجات وانس با خودم را از آنان خواهم گرفت.»(7)
دربخشی از یک روایت، امام صادق (ع) می فرماید:
«برخی از دانشمندان، دوستدار نگه داشتن اندوخته های علمی خویش و آموزش ندادن آن به دیگران اند؛ اینان کسانی هستند که در طبقه اول جهنم جای خواهند داشت. برخی دیگر زمانی که اندرز داده می شوند، روی گردان شده وبا تکبر از قبول آن سر باز می زنند، اما هنگامی که خود دیگران راموعظه می کنند، فخر فروشی و بزرگ پنداری می نمایند؛ اینان در طبقه دوم دوزخ جای خواهند گرفت. برخی دیگر مایل اند دانش خود را در اختیار سرمایه داران و اشراف جامعه
قرار داده و برای انسان های ناتوان، سودی نداشته باشند؛ این دسته در طبقه سوم دوزخ جای خواهند داشت..»(8)
برانگیختن حساسیت جامعه در رویارویی با ناهنجاری های اخلاقی
از موضوعات درخور توجه در روش های راهبردی اهل بیت (ع) درحوزه اخلاق، ایجاد حس مسئولیت پذیری وحساسیت دربرابر شکستن هنجارهای دینی واخلاقی است. اهتمام شدید اهل بیت (ع) به این مقوله، از مضمون بسیاری از احادیث اسلامی قابل پی گیری است.
بی گمان جامعه ای که در برابر شکستن هنجارهای اخلاقی، به مرور زمان شکل بی تفاوتی ومسئولیت ناپذیری به خود بگیرد، جامعه ای غفلت زده و آسیب پذیر خواهد بود. به راستی اگر کسی در برهه ای از زندگی در برابر هنجارشکنی عده ای از حریم شکنان، مهر سکوت بر لبان خویش زده وبه صورت این که این هنجار شکنی ها ربطی به حریم خصوصی زندگی وی ندارد، از خود حساسیتی نشان ندهد، آیا می تواند در درازمدت از این موج بر انداز در امان بوده وخود وخانواده اش را از تجاوز هنجار شکنان مصون دارد؟
مگر نه آن که شکستن حریم های دینی، در یک سطح متوقف نمی ماند وبه مرور زمان به شکل ویروس به تمام اقشار جامعه سرایت خواهد نمود، پس چگونه است که ما این روش راهبردی و تأمین کننده ی سعادت جامعه را به بوته فراموشی سپرده ودر لاک خویش سر فرود برده ایم؟!
پر واضح است که هر یک از مصادیق قطعی حریم شکنی(دین، ناموس، مال وشخصیت فردی واجتماعی) درجامعه کنونی می تواند همانند غده ی سرطانی رشد کرده وسلامت اجتماع را با تهدید جدی رو به رو سازد. شکستن حریم عفت، حجاب، روابط سالم زن و مرد وترویج اختلاط وده ها نمونه ی دیگر، در صورت عدم حساسیت به آن ها، تمام بدنه ی اجتماع را با سرعت تمام فرا خواهد گرفت وزمینه را برای تجاوز دشمنان و چپاول ثروت های کشور فراهم خواهد ساخت.
درسخنان اهل بیت (ع) پیش گیری از ناهنجاری های اخلاقی، به عنوان روش پیامبران اهلی وانسان های صالح معرفی گردیده است؛ چنان که با توجه به این تکلیف اصلی می توان درجامعه اسلامی بستر توجه به تکالیف دیگر را در سطحی فراگیر فراهم ساخت، تمام مذاهب و
فرق را به ایمنی وآرامش رسانید، زمینه ی تجارت ومبادلات مالی صحیح را مهیا نمود، ظلم و ستم به دیگران را سرکوب کرد، جامعه را آباد ساخت و دشمنان حریم دین را به جای خویش نشانید وامور را سامان بخشید.(9)
امام باقر(ع) دراین زمینه چنین می فرماید:
«در آخرالزمان گروهی منافق، ریا کار وزهد پیشه ی [ظاهری] ظهور خواهند کرد. آنان کم خردانی هستند که تازه به دوران رسیده اند، پیش گیری از هنجار شکنی را لازم نمی دانند مگر آن که برای آن ها ضررو زیان داشته باشد! آنان به دنبال بهانه جویی و پیدا کردن راه فرار بوده و درصدد عیب جویی از دانشمندان جامعه اند. از نماز وروزه ودیگر تکالیفی که برای جان ومالشان زیانی در بر نداشته باشد، استقبال کرده و حتی اگر نماز هم برای مال وجسم آنان ضرری داشته باشد، انجام نخواهند داد؛ چنان که برترین تکالیف را نیز بر زمین گذارده اند....»(10)
به راستی، چند درصد از جوامع اسلامی، مشمول این سخن امام باقر(ع) نیستند؟!
فاعتبروا یا اولی الابصار!

ضرورت آموزش فراگیر قرآن

در روش تربیتی اهل بیت(ع) یاددهی قرآن به دیگران، دارای جایگاه بلندی است. این اهتمام ویژه ی اهل بیت(ع)، نمایان گر اهمیت فوق العاده تلاوت قرآن و آشنایی با مفاهیم سازنده ی آن در زندگی انسان هاست.
با کمال تأسف امروزه در غالب جوامع اسلامی، «قرآن» از متن زندگی مردم کنار رفته، تا بدان جا که بسیاری از افراد در هیچ یک از ادوار زندگی با قرآن انس والفت ندارند؛ برخی دیگر تنها درایام خاصی همانند ماه رمضان با قرآن ارتباط داشته وپس از عید فطر، قرآن را تا سال بعد بوسیده و کنار می نهند. این واقعیت تلخ دربین افراد دارای تحصیلات عالی نیز قابل مشاهده است!
درحدیثی از امام صادق (ع) آمده است:
«رسول خدا(ص) فرمود: قرآن را فرا گیرید که در روز قیامت به شکل جوانی خوش سیما نزد انسان تلاوت گر می آید وبه او می گوید: من همانم که شبت را با بیداری به صبح رساندم، روزهای گرم تو را با تشنگی به سر آوردم، آب دهان تو را خشک کردم و اشک چشمانت را جاری ساختم، اکنون هر جا بروی، همراهت هستم . هر تاجری امروز به دنبال تجارت خویش است ومن امروز به نفع تو وبرای تو هستم...»(11)
امام صادق (ع) دراهمیت یادگیری قرآن وانس با آن درجوانی چنین تأکید کرده است:
«جوان مؤمنی که با قرآن انس داشته وآن را تلاوت نماید، قرآن با گوشت وخون او آمیخته گردیده، خداوند او را با انسان های کریم وشایسته محشور می گرداند؛ درقیامت قرآن مانع او از عذاب خواهد گردید. در آن روز [که انسان شدیداً نیازمند به لطف خداوند است] قرآن می گوید: ای پروردگار! هر عمل کننده ای به پاداش عمل خویش نایل می گردد...، خدایا! برترین هدایای خودت را به این شخص عنایت فرما.... پس از آن که خداوند درجات عالی وهدایای چشمگیری به او عنایت کرد، قرآن می گوید: خدایا! من بیش از این از توانتظار داشتم. مجدداً خداوند مقامات دیگری به تلاوت کننده ی قرآن اعطا می کند و وارد بهشت می گردد درحالی که به او گفته می شود: دربرابر هر آیه ای، یک درجه بالا برو...»(12)
ازسیره های تربیتی پیامبر واهل بیت(ع) ایجاد انس وآشنایی کودکان با قرآن بود تا جایی که از ابزارهای تشویقی نیز بهره جسته وکودکان را به این کتاب آسمانی نزدیک می کردند. درحدیثی از پیامبر اکرم(ص) می خوانیم:
«کسی که به فرزند خود قرآن را یاد دهد، همانند کسی است که ده هزار حج وده هزار عمره انجام داده باشد...»(13)
امام صادق (ع) دراین زمینه می فرماید:
«پدرم ما را جمع می کرد ومی فرمود: هر کس می تواند قرآن تلاوت کند، قرآن بخواند وهر کس که نمی تواند، ذکر بگوید.»(14)

پی نوشت ها :

1-حجر/3.
2-انعام/91.
3-سنن النبی، سید محمدحسین طباطبایی، ص57، ح1.
4-بحارالانوار، ج2،ص69،ح23.
5-همان.
6-همان، ص106، ح1: «ایاکم والجهال من المتعبدین و الفجار من العلماء فانهم فتنه کل مفتون.»
7-همان، ص107، ح8؛ «لاتجعل بینی وبینک عالماً مفتوناً بالدنیا فیصدک عن طریق مجتبی، فان اولئک قطاع طریق عبادی المریدین، ان ادنی ما انا صانع بهم ان انزع حلاوه مناجاتی من قلوبهم.»
8-همان، ص 108، ح11.
9-وسائل الشیعه، ج11، ص394و 385، ح6.
10-فروع الکافی، ج5، ص55و56.
11-همان، ج2، ص603.
12-بحارالانوار، ج89، ص187و188،ح9.
13-همان، ص188و189،ج12.
14-فروع الکافی، ج2، ص498.

نویسنده:محمدرضا ایزدپور
منبع:نشریه فرهنگ کوثر، شماره83
.

 

روش های تربیت دینی

روش های تربیت دینی

استفاده از روش های تربیتی صحیح، از اصول و مبانی مهمی است که همه دست اندرکاران مسائل تربیتی باید به آن توجهی وافر کنند، زیرا:

«دنیای امروز، دنیای به کارگیری روش ها و بهره گیری از راه کارهاست .»

امام رضا علیه السلام در این باره چه زیبا فرموده اند:

«هر کس در پی کاری از راه و روش آن رود، نلغزد، گر بلغزد; راه کار رهایی اش نیز بیابد .» (1)

توجه به دو نکته قبل از شروع بحث ضرورت دارد:

1- در این نگاشته، ما روش های تربیتی را از آموزه های دینی و اندیشه های ولایی برگرفته ایم .

2- به جهت رعایت اختصار، بیشتر به جنبه های تئوریکی موضوع پرداخته ایم، اگر چه به جنبه های کاربردی آن نیز توجه داشته ایم .

از این رو، حتی از آوردن متن آیات، روایات و غالبا از ذکر مثال، تجربه ها و نمونه های عملی پرهیخته ایم و به مجمل گویی اکتفا کرده ایم .

ولی همان گونه که جامی در هفت اورنگ گفته است:

با تو گفتم مجمل این اسرار را

مختصر آوردم این گفتار را

گر مفصل بایدت فکری بکن

تا به تفصیل آید اسرار کهن

هم بر این اجمال کاری، این خطاب

ختم شد، والله اعلم بالصواب

باری، برخی از روش های تربیت دینی عبارتند از:

1- تقلیدی

2- تلقینی

3- تدریجی

4- غیر مستقیم

5- الگویی

6- عملی

1- روش تربیت تقلیدی

تقلید بر چهار نوع است:

الف) تقلید آگاهانه و سودمند (مانند تقلید در کارهای مثبت)

ب) تقلید آگاهانه و زیان مند (مانند تقلید در کارهای منفی)

ج) تقلید ناآگاهانه و سودمند (مانند تقلید کودک در یادگیری سخن گفتن)

د) تقلید ناآگاهانه و زیان مند (مانند تقلید کودک در به کارگیری سخنان زشت)

نوع اول و دوم از تقلید، همان الگو برداری مثبت یا منفی از دیگران است که در «روش تربیتی الگویی » به آن خواهیم پرداخت .

به نوع چهارم از تقلید، در قرآن مجید در مورد کافران اشاره شده است:

چون به آنان گفته می شود: «از آنچه خداوند فرو فرستاده است پیروی کنید» ; گویند: «بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافته ایم پیروی می کنیم » . آیا هر چند پدرانشان چیزی را درک نمی کرده و به صواب نمی رفته اند .(شایسته تقلیدند) ؟ (2)

پس تقلیدهای کورکورانه و بدون دلیل خردمندانه کاملا نکوهیده است و باید درباره این نوع تقلیدها - و نه هر نوع تقلیدی - گفت:

خلق را تقلیدشان بر باد داد

ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

با توجه به تقلید ورزی شدید افراد به ویژه در سنین پایین باید کاملا مواظب گفتار و رفتار خود باشیم . برای نمونه، یکی از مربیان ورزش به علت زانو درد و هنگام ورزش کردن، زانو بندی را به پای چب خود می بندد . پس از سپری شدن چند جلسه آموزشی متوجه می شود که برخی از شاگردان وی بدون داشتن هیچگونه زانودردی زانوبندی را به پای چپ خویش می بندند .

این نشان می دهد که رفتار مربیان، حتی به طور ناخواسته تا چه میزانی می تواند مورد تقلید افراد قرار بگیرد و بر آنان تاثیر بگذارد .

2- روش تربیت تلقینی

یکی از روش های دیگری که در تربیت می توان به کار گرفت، تلقین مثبت به خود و دیگران است . امروزه نیز یکی از روش های درمان برخی از بیماری ها مانند افسردگی، منفی نگری، ناامیدی و وسواس، روش تلقین درمانی است .

حضرت امیر مومنان علی علیه السلام نیز این روش را مورد توجه قرار داده و فرموده اند:

اگر بردبار نیستی، خود را همانند بردباران نما، زیرا بسیار اندکند کسانی که خود را به گروهی همانند می کنندو یکی از آنان نمی شوند . (3)

همچنین امام خمینی رحمه الله می فرمایند:

یکی از چیزهایی که برای انسان مفید است تلقین است . . . یک مطلبی که تاثیر در نفس انسان باید بکند، با تلقینات و تکرارها بیشتر در نفس انسان نقش پیدا می کند . (4)

به همین جهت، اگر استفاده از روش تلقینی در تعلیم و تربیت به صورت «منفی » و «تحمیل » نباشد، بلکه به صورت «مثبت » و «آگاهانه » و «آزادانه » انجام پذیرد، بسیار مطلوب و مؤثر خواهد بود . آیا تا کنون کم شدن نمره یا مردودی دانش آموزی را که بارها به او تلقین کرده اند که «تو شاگرد درس خوانی نمی شوی » نشنیده یا ندیده ایم؟ آیا تا کنون زیاد شدن نمره یا قبولی دانش آموزی را که بارها و بارها به او تلقین کرده اند که: «تو می توانی شاگرد درس خوانی بشوی » نشنیده یا ندیده ایم؟

3- روش تربیت تدریجی

پزشک روان شناسی می گفت: «در تعلیم و تربیت، جذب کردن پیش از ساختن است .» جذب کردن دیگران غالبا زمینه سازی می خواهد . به کارگیری «روش تدریجی » در تعلیم و تربیت و ساختن انسان ها از لوازم مهم زمینه سازی پرورشی و آموزشی است . نازل شدن آیات قرآن و ابلاغ آن ها به مردم از سوی پیامبر محبوب خدا صلی الله علیه و آله - که مهم ترین و بهترین آموزش ها و روش های تربیتی را در بردارند - در مدت 23 سال و به صورت تدریجی (سوره اسراء آیه 106)، بیان برخی از قوانین عملی اسلام برای مردم همچون روزه، زکات و جهاد پس از 15 سال، تحریم تدریجی ربا در آیات 39 سوره روم و 161 سوره نساء و 130 سوره آل عمران و 275 تا 279 سوره بقره، و تحریم تدریجی مشروبات الکلی در آیات 219 سوره بقره و 43 سوره نساء و 90 و 91 سوره مائده، ارزش و اهمیت استفاده از روش تدریجی در مسائل تربیتی و آموزشی را نشان می دهد و بر آن تاکید می ورزد .

به گفته مولانا:

حق نه قادر بود بر خلق فلک؟

در یکی لحظه به «کن » بی هیچ شک

پس چرا شش روز آن را بر کشید؟

کل یوم الف عام ای مستفید

خلقت آدم چرا چل صبح بود؟

اندر آن گل اندک اندک می فزود

خلقت طفل از چه اندر نه مه است؟

زانکه تدریج از شعار آن شه است

شایان ذکر است:

الف - توجه به روش تدریجی در تعلیم و تربیت، بدین معنی نیست که در مراحل آغازین می توان از آموزش ها و استدلال های غلط و یا مسائل تربیتی بی پایه و سست پایه استفاده کرد .

ب - به کارگیری روش تدریجی در تعلیم و تربیت تنها در قلمرو استدلال ها و برهان ها نیست، بلکه در نوع مطالب و اعمال نیز صادق است . مثلا آیا آموزش مطالب عرفانی دقیق و فلسفی عمیق و واداشتن به انجام کارهای اخلاقی پسندیده و برخی از مستحبات مهم مانند خواندن نماز شب، برای نوجوانانی که به این حد از درک و عمل نرسیده اند، رواست؟

ج - در تعلیم و تربیت حتما باید سطح فکر، قدرت فهم و شرایط سنی، علمی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی فراگیران و فرزندان را در نظر داشت، زیرا هماره نمی توان برای بیماران مختلفی که درد مشترکی نیز دارند، فقط یک نسخه درمانی ارائه کرد . شاید به همین دلیل نیز بوده است که معصومان ما علیهم السلام به یک سؤال مشترک مانند افضل الاعمال (برترین کارها) از سوی افراد گوناگون، پاسخ های گوناگونی داده اند .

4- روش تربیت غیر مستقیم

از یک جهت، روش های مطلوب تربیتی به دو گونه «مستقیم » و «غیر مستقیم » است . با توجه به ویژگی های متربیان، شرایط زمان، مکان، گاه روش مستقیم و گاه روش غیر مستقیم کارآیی دارد . و این چنین نیست که هماره روش غیر مستقیم کارسازتر باشد . از همین رو، خدای بزرگ در قرآن کریم در مواردی، از روش ها و خطاب های مستقیم و صریح مانند «یا ایها الکافرون » ، «یا ایها الناس » و «یا ایها الذین آمنوا» استفاده کرده است و در مواردی از روش ها و خطاب های غیر مستقیم . به حضرت عیسی علیه السلام فرموده است:

«ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟» (5)

همان گونه که در این آیه قرآن به روشنی می بینیم، خداوند متعال مستقیما به حضرت عیسی علیه السلام خطاب می کند اما به طور غیرمستقیم می خواهد به پیروان حضرت عیسی علیه السلام بگوید که اعتقاد آنان به خدا بودن حضرت عیسی و حضرت مریم علیها السلام شرک و باطل است .

باری، آموزش غیر مستقیم وضو به آن پیرمرد از سوی امام حسن و امام حسین علیه السلام و تاکید فراوان روان شناسان بر این روش، و گفته هایی همچون «الکنایة ابلغ من التصریح: کنایه و غیر مستقیم گویی از صراحت و مستقیم گویی رساتر است .» و «به در بگو تا دیوار بشنود .» ، بر به کارگیری روش غیر مستقیم در تعلیم و تربیت تاکید می ورزد .

تذکار

الف - استفاده از شعر، قصه، خاطره، شرح حال دیگران، معما، فیلم، نمایش و مانند آن می توانند از مصادیق روش های غیر مستقیم تربیتی به شمار آیند .

ب - نتیجه گیری از مطالب مطرح شده در روش های غیر مستقیم، به عهده خود مخاطبان و فراگیران قرار داده شود .

ج - گاه مربیان و پدران و مادران می توانند مسائل تربیتی را به صورت غیر مستقیم و به وسلیه اشخاص دیگری و نه به وسیله خودشان، به فراگیران انتقال و آموزش دهند .

5- روش تربیت الگویی

یکی از ویژگی های انسان فضیلت خواهی و کمال گرایی اوست . از این رو، هر گاه فضیلت و کمالی را در الگوهایی مانند شخصیت های دینی، سیاسی، اجتماعی، هنری و ورزشی می بیند، در پی الگوبرداری از آنان در زندگی فردی و اجتماعی خویش برمی آید . به گفته مولانا:

هر هنر که استاد بدان معروف شد

جان شاگردش بدان موصوف شد

پیش استادی که آن نحوی بود

جان شاگردش از آن نحوی شود

بنابراین یکی از روش های موثر در تعلیم و تربیت فراگیران روش الگویی است . و نکته مهم تر برای مربیان، معلمان، پدران و مادران این است که به متربیان و فراگیران، در تشخیص فضیلت ها و کمال ها و مصادیق آن، جهت دهند و یاری رسانند تا در دام بت ها و مدها و الگوهای نامناسب گرفتار نشوند، بلکه به سوی الگوهای مناسب و شایسته رو آورند . و اقبال لاهوری چه خوش گفته است:

عاشقی آموز و محبوبی طلب

چشم نوحی قلب ایوبی طلب

کیمیا پیدا کن از مشت گلی

بوسه زن بر آستان کاملی

باری، خداوند بزرگ در قرآن کریم روش الگویی را مورد توجه قرار داده، هم الگوهای پسندیده مانند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله (سوره احزاب، آیه 21) و حضرت ابراهیم علیه السلام و یاوران او (سوره ممتحنه، آیه 4) و زن فرعون (سوره تحریم، آیه 11) را معرفی می کند و هم الگوهای ناپسند مانند زن حضرت نوح و زن حضرت لوط (سوره تحریم، آیه 10) را به همین منظور نشان می دهد .

امام زمان علیه السلام نیز در حدیثی جالب می فرمایند:

«دختر پیامبر خدا (فاطمه زهرا علیها السلام) برای من الگویی شایسته است .» (6)

تذکار

الف - همه مربیان به معنای عام، با اعمال و رفتار پسندیده خویش می توانند الگوهای شایسته ای برای متربیان خود باشند .

ب - با توجه به نیازها واستعدادهای گونه گون متربیان، مربیان باید الگوهای مناسب در ابعاد و رشته های مختلف را به آنان نشان دهند و از یک بعدی نگری بپرهیزند .

ج - مربیان باید از معرفی الگوهای متضاد و متعارض بشدت خودداری ورزند، زیرا این امر ممکن است به انکار اصل الگوبرداری و انکار خود الگوها از سوی متربیان منجر شود و این زیانی است بس بزرگ .

6- روش تربیت عملی

همان گونه که در روش الگویی گفته شد، یکی از مهم ترین روش های مطلوب تربیتی «روش عملی » است و متاسفانه ما کمتر به آن عمل می کنیم . خدای بزرگ در قرآن کریم می فرماید:

«آیا مردم را به کار نیک فرمان می دهید و حال آنکه خویشتن را فراموش می کنید .» (7)

همچنین امام صادق علیه السلام می فرمایند:

«مردم را با اعمالتان، نه (فقط) با زبان هایتان (به سوی خدا) فرا بخوانید .» (8)

طبق آماری که برخی از روان شناسان ارائه کرده اند حدود 80% یادگیری از راه چشم و 13% از راه گوش انجام می شود . یا در ضرب المثلی آورده اند: «یک تصویر گویاتر از هزار کلمه است » . و مولانا نیز چه در سفته که گفته است:

آن که یک دیدن کند ادراک آن

سال ها نتوان نمودن از زبان

پس، عمل و رفتار مربی که زیر ذره بین چشم و دستگاه تصویربرداری متربی است، می تواند تاثیر ژرف و شگرفی در تعلیم و تربیت او داشته باشد . زیرا متربی گفته های مربی را پیش از آنکه بخواهد از وی بشنود، می خواهد در اعمال و رفتار او ببیند و این درس بزرگی است که از مربی خود فرا می گیرد:

بزرگی سراسر به گفتار نیست

دو صد گفته چون نیم کردار نیست

از سوی دیگر، اگر متربیان بین گفتار و رفتار مربیان تناقض و تعارض را مشاهده کنند، همین امر باعث می شود تا نسبت به همه گفته ها و نظام فکری - عملی مربیان بی اعتماد گردند و در نتیجه، در نظام فکری - عملی خود نیز دچار اختلال و سردرگمی شوند و در دل یا بر زبان بگویند:

سعدیا گر چه سخندان و مصالح گویی

به عمل کار برآید به سخندانی نیست

اصولا باید توجه داشته باشیم که پیروزی یا شکست یک دین و یا یک مکتب غالبا در گرو اعمال و رفتار گروندگان به آن است تا آموزش های نظری آنان . به همین دلیل، معمولا کسانی که با خود دین مخالفت دارند بسیار نیستند، بلکه اعمال و کردار دین گرایان است که موجب بی رغبتی آنان نسبت به آن دین می شود:

اسلام به ذات خود ندارد عیبی

هر عیب که هست در مسلمانی ماست

بنابراین:

الف - همه ما از خداوند بزرگ بخواهیم که به آنچه می گوییم عمل کنیم تا مورد سرزنش او در آیات 2 و 3 سوره صف قرار نگیریم .

ب - اگر به آنچه خودمان می گوییم خودمان عمل نکنیم، چگونه می توانیم عمل به گفته هایمان را از دیگران بخواهیم؟ «رطب خورده، منع رطب چون کند؟» آری، به گفته خواجه شیراز:

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی

تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

ج - خطر بسیار بزرگی که اکنون ما و انقلاب ما و دین ما را بشدت تهدید می کند و متاسفانه کمتر به آن توجه می نماییم، این است که شماری از ما و بزرگتر از ما به آموزه های دینی و آرمان های انقلابی خویش عمل نمی کنیم، و چه بسا همین امر در دراز مدت آثار نامطلوبی نسبت به دین و انقلابمان را در درون جامعه و کشورمان و در بیرون از آن بر جای نهد که امیدواریم به خواست خدا این چنین نشود .

پی نوشت ها:

1) بحارالانوار، ج 71، ص 340 .

2) بقره/170 .

3) نهج البلاغه، ترجمه علینفی فیض الاسلام، کلمه قصار 198 .

4) قرآن از دیدگاه امام خمینی رحمه الله، ص 44 .

5) سوره مائده، آیه 116 .

6) بحارالانوار، ج 53، ص 180 .

7) بقره/آیه 44 .

8) بحارالانوار، ج 5، ص 198 .

پدیدآورنده: عبدالرحیم موگهی

زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی

 
زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی


تهیه کننده : ناصر مکاری
منبع : راسخون
محمد بن حسن جهرودی طوسی مشهور به خواجه نصیر الدین طوسی در تاریخ ۱۵ جمادی الاول سال ۵۹۸ هجری قمری در طوس ولادت یافته است. او به تحصیل دانش علاقه زیادی داشت و از دوران جوانی در علوم ریاضی و نجوم و حکمت سرآمد شد و از دانشمندان معروف زمان خود گردید. طوسی یکی از سرشناس ترین و با نفوذترین چهره های تاریخ اسلامی است.
علوم دینی و علوم عملی را زیر نظر پدرش و منطق و حکمت را نزد خالویش بابا افضل ایوبی کاشانی آموخت. تحصیلاتش را در نیشابور به اتمام رسانید و در آنجا به عنوان دانشمندی برجسته شهرت یافت. خواجه نصیر الدین طوسی را دسته ای از دانشوران خاتم فلاسفه و گروهی او را عقل حادی عشر (یازدهم) نام نهاده اند. علامه حلی که یکی از شاگردان خواجه نصیر الدین طوسی می باشد درباره استادش چنین می نویسد: خواجه نصیر الدین طوسی افضل عصر ما بود و از علوم عقلیه و نقلیه مصنفات بسیار داشت. او اشرف کسانی است که ما آنها را درک کرده ایم. خدا نورانی کند ضریح او را.
در خدمت او الهیات، شفای ابن سینا و تذکره ای در هیئت را که از تألیفات خود آن بزرگوار است قرائت کردم. پس او را اجل مختوم دریافت و خدای روح او را مقدس کناد. نصیرالدین زمانی پیش از سال ۶۱۱ در مقابل پیشروی مغولان به یکی از قلعه های ناصرالدین محتشم فرمانروای اسماعیلی پناه برد. این کار به وی امکان داد که برخی از آثار مهم اخلاقی، منطقی، فلسفی و ریاضی خود از جمله مشهورترین کتابش «اخلاق ناصری» را به رشته تحریر درآورد. وقتی که هولاکو به فرمانروایی اسماعیلیان در سال ۶۳۵ پایان داد طوسی را در خدمت خود نگاه داشت و به او اجازه داد که رصدخانه بزرگی در مراغه احداث کند که شروع آن از سال ۶۳۸ بود. برای کمک به رصد خانه علاوه کمکهای مالی دولت اوقاف سراسر کشور نیز در اختیار خواجه گذارده شده بود که از عشر (یک دهم) آن جهت امر رصدخانه و خرید وسایل و اسباب و آلات و کتب استفاده می نمود در نزدیکی رصد خانه کتابخانه بزرگی ساخته شده بود که در حدود چهارصد هزار جلد کتب نفیس جهت استفاده دانشمندان و فضلا قرار داده بود که از بغداد و شام و بیروت و الجزیره بدست آورده بودند در جوار رصدخانه یک سرای عالی برای خواجه و جماعت منجمین ساخته بودند و مدرسه علمیه ای جهت استفاده طلاب دانشجویان.
این کارها مدت ۱۳ سال به طول انجامید تا اینکه ایلخان هلاکوی مغولی در سال ۶۶۳ درگذشت. لیکن خواجه تا آخرین دقایق عمر خود اجازه نداد که خللی در کار آنجا رخ دهد و کوشش بسیار نمود که آن رصد خانه و کتابخانه از بین نرود.
قسمت اعظم ۱۵۰ رساله و نامه های طوسی به زبان عربی نوشته شده است. وسعت معلومات و نفوذ او با ابن سینا قابل قیاس است جز آنکه ابن سینا پزشک بهتری بود و طوسی ریاضیدان برتری. از پنج کتابی که در زمینه منطق نوشته شده است اساس الاقتباس از همه مهمتر است. در ریاضیات تحریرهایی بر آثار آوتولوکوس، آرستاخوس، اقلیدس، آپولونیوس، ارشمیدس، هوپسیکلس، تئودوسیوس منلائوس و بطلمیوس نوشت. از جمله مهمترین آثار اصیل وی در حساب هندسه و مثلثات جوامع الحساب بالتخت و التراب، رساله الشافیه و اثر معروفش کتاب شکل القطاع است که به نوشته های رگیومونتانوس اثر گذارده است.
معروفترین آثار نجومی وی زیج ایلخانی که در سال ۶۵۰ نوشته شده می باشد و همچنین تذکره فی علم الهیئه است. کتاب تنسوق نامه و کتابهایی در زمینه اختربینی نیز نوشته است. احتمالاً برجسته ترین کار طوسی در ریاضیات در زمینه مثلثات بوده است در کشف القناع عن اسرار شکل القطاع، وی نخستین کسی بود که مثلثات را بدون توسل به قضیه منلائوس یا نجوم توسعه بخشید و هم او بود که برای نخستین بار قضیه جیوب را، که رویداد برجسته ای در تاریخ ریاضیات است به روشنی بیان کرد. در نجوم تذکره فی علم الهیئه وی شاید کاملترین نقد بر نجوم بطلمیوسی در قرون وسطی و معرف تنها الگوی ریاضی جدید حرکات سیارات است که در نجوم قرون وسطی نوشته شده است.
این کتاب به احتمال زیاد از راه نوشته های منجمان بیزانسی به کوپرنیک اثر گذاشته است و همراه با کار شاگردان طوسی متضمن تمام تازه های نجومی کوپرنیکی است به استثنای فرضیه خورشید مرکزی آن. نصیر الدین طوسی با اینکه سرو کارش بیشتر در سیاست و اجتماع بوده روشن ترین راه را که برای رسیدن به جهان جاودانی نشان می دهد دیانت است. اگرچهت در تمام توشته های خود دم از استقلال و معرفت می زند اما آشکارا می گوید دانش تنها از ایمان و دین حاصل می شود و حقیقت دانش را دین میداند که تسلی بخش جانها و روان بخش کالبدهای افسرده است. طوسی بیشتر به عنوان منجم معروف است و رصدخانه وی یک مؤسسه علمی در تاریخ علم به شمار می رود. کتاب تنسوق نامه او از لحاظ موضوع فقط در مقایسه با مشابهش یعنی کتاب بیرونی (کتاب الجماهر فی معرفت الجواهر) در درجه دوم اهمیت قرار دارد. طوسی یکی از پیشروترین فلاسفه اسلامی است که تعیمات مشّائی ابن سینا را پس از آن که در طول دو سده در محاق «کلام» قرار گرفته بودند احیاء کرد. او مظهر نخستین مرحله ترکیب تدریجی مکتبهای مشّائی و اشراقی است.
اخلاق ناصری وی رایج ترین کتاب اخلاقی بین مسلمانان هند و ایران بوده است. تجرید العقاید او در کلام مبنای الهیات اصولی شیعه دوازده امامی است. طوسی احتمالاً بیش از هر فرد دیگر مایه احیای علوم اسلامی بوده است. گروهی خواجه را برهم زننده وحدت دو ملت عربی و اسلامی می پندارند و می گویند به دست او وحدت عربی در آن زمان پاشیده شد. در حقیقت خواجه در این باب گناهی نداشت و اگر لیاقت خواجه پس از آن همه وقایع و خونریزی به داد مسلمانان نرسیده بود جهان اسلامی امروز چه وضعیتی داشت؟ در سال ۶۷۲ هجری قمری نصیر الدین طوسی با جمعی از شاگردان خود به بغداد رفت که بقایای کتابهای تاراج رفته را جمع آوری و به مراغه بازگرداند اما اجل مهلتش نداد و در تاریخ ۱۸ ذی الحجه سال ۶۷۲ هجری قمری در کاظمین نزدیک بغداد دار فانی را وداع گفت. نصیر الدین طوسی ستاره درخشانی بود که در افق تاریک مغول درخشید و در هر شهری که پاگذارد آنجا را به نور حکمت و دانش و اخلاق روشن ساخت و در آن دوره تاریک وجود چنین دانشمندی مایه اعجاب و اعجاز بود.
اساتید
خواجه نصیر الدین از محضر اساتیدی که از محضرشان بهره مند گردیده است عبارتند از:
1 ـ از محضر دایى بزرگوارش (نور الدیـن على بـن محمد شیعى) .
2 ـ از محضر ریاضـى دان معروف آن زمان (محمد حاسب) کسب فیض نموده است.
3ـ آخریـن استادى که خواجه در طوس پیـش او تلمذ نمود (عبدالله بـن حمزه) دایى پدرش بوده است.
4 _ درس خارج فقه و حدیث و رجال را در محضر امام سراج الدین کسب علم نمود.
5_ فرید الدیـن داماد نیشابورى دانشمند بزرگ آن عصر بود که خـواجه در حضـور ایـن استـاد اشـارات ابـن سینا را آمـوخت.
6ـ کتاب قانـون ابـن سینا را از قطب الـدیـن فرا گرفته و در نهایت از محضـر عارف نامـور شیخ عطار نیشابـورى بهره مند گردید.
7ـ ابـو السادات اسعد بـن عبد القادر.
8 _ خـواجه نصیر علـم فقه را از محضـر (معین الدیـن سالم) فرا گرفته است.
9ـ در موصل از محضر (کمال الدیـن موصلى) نجـوم و ریاضـى را آموخت.
شاگردان
شاگردان بسیاری از محضر خواجه کسب علم نموده اند که معروف ترین آنان را می توان : علامه حلی و ابـن فـوطـى یکـى از شـاگـردان حنبلى مـذهب را نام برد.
گفتار بزرگان
علامه حلـى از شاگردان بر جسته خـواجه که از بزرگتریـن علماى مذهب تشیع است در باره خصوصیات اخلاقى استادش مى گوید: خـواجه بزرگوار در علوم عقلى و نقلـى تصنیفات بسیار دارد و در علـوم اسلامـى بر طریقه مذهب شیعه کتابها نوشت او شریف تریـن دانشمندى بود که مـن در عمرم دیـدم. (ابـن فـوطـى) یکـى از شـاگـردان حنبلى مـذهب خـواجه نصیـر در خصـوص اخلاق استـادش مـى نـویسد : خـواجه مردى فاضل و کریـم الاخلاق و نیکـو سیرت و فـروتـن بـود و هیچگاه از درخـواست کسـى دل تنگ نمى شد و حاجتمندى را رد نمى کرد و بـرخورد او با همه با خوش رویـى بـود. (ابـن شاکر) یکى دیگر از مـورخان اهل بیت است که اخلاق خـواجه را چنین توصیف مى کند: خواجه بسیار نیکـو صـورت، خوش رو، کـریـم، سخـى، بـردبار، خـوش معاشـرت، زیـرک و با فـراست بـود و یکـى از سیاستمـداران روزگار به شمار مـى رفت. (جـرجـى زیـدان) دربـاره خـواجه چنیـن مـى نـویسـد :
علـم و حکمت به دست این ایرانـى در دورتـریـن نقطه هاى بلاد مغول رفت تـو گویى نور تابان بـود در تیره شامى.
برو کلمـن آلمانـى در کتاب تاریخ ادبیات راجع به قرن هفتـم مى نویسد : مشهورترین علما و مؤلفین ایـن عصر مطلقا و بدون شک نصیر الدیـن طوسى است. در کتاب تحفه الاحباب محدث قمـى، صاحب مفـاتیح الجنـان، در مـورد خـواجه نصیـر مـى نـویسـد : نصیر المله و الدین، سلطان الحکماء و المتکلمیـن، فخر الشیعه و حجة الفـرقه النـاجیه استـاد البشـر و العقل الحـادى عشر.
خصوصیات اخلاقی
خـواجه را نمى تـوان یک دانشمند محصـور در قلـم و کتاب به شمار آورد او هرگز زندگى خـویـش را در مفاهیـم و واژه ها خلاصه نکرد آنجا که پاى اخلاق و انسانیت به میان مـىآمد، او ارزشهاى الهى و اسلامى را بر همه چیز ترجیح مـى داد خواجه از زندان نفـس و خـود خـواهى رها گشته بـود زندانى که با علـم و دانـش نتـوان از آن بیرون آمد بلکه رهایـى از آن ایمان به خـداوند متعال و تقـوا و عمل صـالح لازم دارد بـا وجـود اینکه بیـش از هفت قـرن از عصـر خواجه مى گذرد ولى هنوز سخـن او، رفتار او و دانش او، زینت بخـش مجـالـس و محـافل اهل علـم و دانـش مـى بـاشـد.
فعالیت چنـدى از فتح بغداد نگذشته بـود، که هلاکـو خـواجه را به ساختـن رصد خانه تشـویق کرد هلاکو کلیه موقوفات را به خـواجه واگذار کرد تـا 110 آنها را به مصـرف رصـد خـانه بـرسـاند. خـواجه به امر هلاکـو، مشاهیر، حکما و منجمان را به مراغه احضار کرد رصـد خانه مراغه در سال 656 هـ. ق، آغاز و در سال 672 هـ. ق، به اتمام رسید در ایـن رصد خانه از ابزار نجـومـى که از قلعه المـوت و بغداد آورده بـودنـد استفـاده گـردیـد خـواجه تـوانست کتابخانه عظیمـى در آنجا تأسیـس کنـد تعداد کتب آن را بالغ بـر چهار صـد هزار جلـد نـوشته انـد.
دوران بازگشت به وطن
خواجه در بیـن راه بازگشت به وطـن از شهرهاى مختلف عبـور کرد و به نیشابـور رسید , نیشابور در آن زمان چند بار مـورد هجـوم قرار گرفته بـود و شهر در دست مغولان بـود. خواجه بعد از نیشابـور به طـرف طـوس زادگاه خـویـش ادامه مسیـر داد و از آنحا خـود را به قایـن رساند تا بعد از سالها به دیدار مادر و خـواهرش مـوفق شـود مدتـى در قایـن اقامت کـرده و به تقـاضـاى اهل شهر امام جماعت مسجـد شهر را قبول و به مسائل دینـى مردم رسیـدگـى کرد و اطلاعاتـى نیز درباره قوم مغول به دست آورد. خـواجه در سال 628 هـ ق، در شهر قایـن با دختر فخر الـدین نقاش پیمان زناشـویـى بست و به ایـن ترتیب دوره اى دیگر از زندگى پر فراز و نشیب خـواجه آغاز گردید. بعد از چند ماه سکونت در شهر قایـن از طرف محتشـم قهستان به نام ناصر الدیـن که مردى فاضل و کـریـم و دوست دار فلاسفه بـود دعوت به قلعه شـد او به اتفـاق همسـرش به قلعه اسمـاعیلیـان رهسپـار گـردیـد. قلعه هاى اسماعیلیه بهترین و محکـم تریـن مکان در بـرابـر حمله مغولها بود. در ایـن مدت که خـواجه نصیر در قلعه قهستان بود بسیار مورد احترام و تکریم قرار مى گرفت و آزادانه به شهر قایـن رفت و آمد داشته و به امور مردم رسیدگى مى نمود در همیـن زمان بود که به در خـواست میزبـان کتـاب (طهاره الاعراق) ابـن مسکـویه را از عربـى به فـارسـى تـرجمه کـرد و نام آن را اخلاق ناصـرى (به نام میزبان خود) نهاد.
خـواجه نصیر حـدود 26 سال در قلعه هاى اسماعیلیه به سر برد و در ایـن مـدت دست به تألیف و تحریر کتابهاى متعددى زد از جمله شرح اشارات ابـن سینا، اخلاق ناصرى، رساله معینیه، مطلوب المومنیـن، روضه القلوب، رساله تـولى و تبرى و ... خـواجه در ایـن دوره از زندگانى پر ماجراى خویـش از کتابخانه هاى غنى اسماعیلیان بهره ها بـرد و به علت نبـوغ فکرى و دانـش و آلایـش معروف و سرشناس گشت. مغول بیشتـر ممالک اسلامـى را به اطاعت خـود در آورده بـود ولـى اسماعیلیه و بنـى عباس هنـوز در قـدرت بـودند در حالـى که سران مغول در فکر یـورش به بغداد، مقر بنـى عباس، بـودند اسماعیلیه ظلـم و ستـم را از حد گذرانده و فساد آنقدر شدت پیدا کرده بود که کسى طاقت نداشت تا جایى که قاضى شمس الدیـن قزوینى که عالـم و مورد اعتماد مردم قزویـن بود از ستم فزون از حد اسماعیلیه به (قا آن )نـوه چنگیز خان شکایت بـرده و طلب کمک نمـود تا اینکه (قا آن) برادر کوچک خـود هلاکو خان را مأمـور سر کـوبى قلعه هاى اسماعیلیه کرد. هلاکـو خان در سال 651 هـ ق، بـا 12000 نفـر روانه قهستان شـد نماینده اى پیش (ناصر الدیـن) گسیل داشته و او را به قبول اطاعت از خود فرمان داد ناصر الدین که در ایـن زمان پیر و ناتوان شده بود به نزد هلاکو رفت و تسلیم گردید هلاکو هـم او را محترم شمرد و به حکومت شهر تـون (فردوس کنونى) فرستاد با تسلیـم شدن ناصر الـدیـن عملا شکستـى در جبهه اسماعلیه رخ داد و مغولان قلعه ها را یکى پس از دیگرى تسخیر کردند.
خواجه نصیر با اطلاع از ایـن جریان دانست که هلاکـو مرد خـونریزى نیست چـون که ناصـر الـدیـن را دولت دیگر بخشیـده سپـس هلاکـو دو نماینده نزد (خورشاه) فرستاد و او را به تسلیـم شـدن خـواند، خورشاه با مشـورت و صلاح دیـد خـواجه حاضـر به قبـول اطاعت شـد خـواجه مذاکراتـى با هلاکـو داشت و ضمـن آن گفت پادشاه نباید از قلعه ها نگران باشد چـونکه دلایل نجـومى چنان نشان مى دهد که دولت اسماعیلیه در حال سقوط است پیـش بینى خواجه درست بود روز شنبه اول ذیقعده سال 654 هـ ق، با تسلیـم شـدن خـورشاه نقطه پایان بر حکـومت اسماعیلیان در ایران گذاشته شد و از آن پـس جز نامـى از اسماعیلیان در تاریخ باقـى نماند خان مغول خـواجه را که در جلـوگیرى از خونریزى و تسلیـم شدن خـورشاه نقـش بسزایى داشت با احتـرام پذیـرفت و از او تجلیل فـراوانـى نمـود.
آثار فراوانی از خواجه به یادگار مانده که به برخی از آنها اشاره می‌گردد:
۱. تجریدالعقاید
۲. شرح اشارت بو علی سینا
۳. قواعد العقاید
۴. اخلاق ناصری یا اخلاق طوسی
۵. آغاز و انجام
۶. تحریر مجسطی
۷. تحریر اقلیدس
۸. تجریدالمنطق
۹. اساس الاقتباس
۱۰. ذیج ایلخانی
۱۱. آداب البحث
۱۲. آداب المتعلمین
۱۳. روضةالقلوب
۱۴. اثبات بقاء نفس
۱۵. تجرید الهندسه
۱۶. اثبات جوهر
۱۷. جامع الحساب
۱۸. اثبات عقل
۱۹. جام گیتی نما
۲۰. اثبات واجب الوجود
۲۱. الجبر و الاختیار
۲۲. استخراج تقویم
۲۳. خلافت نامه
۲۴. اختیارات نجوم
۲۵. رساله در کلیات طب
۲۶. ایام و لیالی
۲۷. علم المثلث
۲۸. الاعتقادات
۲۹. شرح اصول کافی
۳۰. کتاب الکل
روزگار خواجه‌ نصیر سده‌ هفتم‌ هجری‌ بدون‌ شک‌ سخت‌ترین‌ ایام‌ تاریخ‌ ایران‌ است، چه‌ این‌ مصادف‌ با ترکتازی‌ و حمله‌ قوم‌ خونخوار و بی‌رحم‌ مغول‌ بر بلاد اسلامی، به‌ ویژه‌ ایران‌ است. علتهای‌ عمده‌ این‌ حمله‌ را حتماً‌ در کتابهای‌ تاریخ‌ خوانده‌اید و چون‌ اینجا مقصود نگارش‌ تاریخ‌ نیست‌ از ذکر وقایع‌ و رویدادهای‌ تاریخی‌ تن‌ می‌زنیم‌ و فقط‌ چند علت‌ برجسته‌ را که‌ با مقصود ما ارتباط‌ دارد، ذکر می‌کنیم.
‌چنگیز خان‌ هنگامی‌ به‌ خیال‌ لشکرکشی‌ به‌ ایران‌ افتاد که‌ سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ (در گذشته‌ 616 ه'.ق) در ایران‌ حکومت‌ می‌کرد. این‌ پادشاه‌ البته‌ پادشاهی‌ لشکرکش‌ و جنگ‌ آزموده‌ بود، در تحمل‌ سختیها بسیار طاقت‌ داشت‌ و چندان‌ فریفته‌ عیاشی‌ و خوشگذرانی‌ هم‌ نبود، بلکه‌ بیشتر ایامش‌ به‌ مجالست‌ اهل‌ علم‌ و مناظره‌ با فقیهان‌ می‌گذشت، تا حدودی‌ به‌ اصلاحِ‌ حال‌ مردم‌ و وضع‌ مملکت‌ هم‌ بی‌اعتنا نبود.
‌اما امیرانی‌ که‌ در بلاد داشت‌ غالباً‌ نالایق‌ و خودسر و نافرمان‌ بودند از قبیل‌ حاکم‌ اُترار یا فاراب‌ که‌ همه‌ سفیران‌ چنگیز را کشت‌ و اموالشان‌ را به‌ غنیمت‌ برداشت‌ و یکی‌ از علل‌ مهم‌ خشم‌ و لشکرکشی‌ چنگیز را فراهم‌ آورد.
‌ثانیاً: مادر این‌ سلطان‌ که‌ ترکان‌ خاتون‌ نام‌ داشت‌ در تمام‌ کارهای‌ کشور دخالتِ‌ مستفیم‌ می‌کرد و حتی‌ در انتخاب‌ ولیعهد هم‌ اجازه‌ به‌ سلطان‌ محمد نمی‌داد و در این‌ راه‌ آن‌ زن‌ مستبد بر طبقه‌ روحانیون‌ اتکأ تمام‌ داشت.
‌ثالثاً: هم‌ سلطان‌ محمد و هم‌ مادرش‌ بی‌رحم‌ و ستمکار بودند و وقتی‌ ممالک‌ عظیمی‌ را تسخیر می‌کردند، به‌ جای‌ حسن‌ سلوک‌ و دلجویی‌ و مهربانی‌ و خوشرفتاری، با مردم‌ سخت‌ می‌گرفتند و بیش‌ از بیش‌ شعله‌های‌ عصیان‌ و نافرمانی‌ را در دلهای‌ آن‌ بیچارگان‌ برمی‌افروختند.
‌رابعاً: بین‌ امیران‌ و رئیسان‌ قشون‌ سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ همواره‌ نزاع‌ و ستیزه‌ و دشمنی‌ حکمفرما بود و غالباً‌ همدیگر را به‌ بددینی‌ و بستگی‌ به‌ اسماعیلیان‌ متهم‌ می‌کردند، برخی‌ از این‌ گروه‌ با خود خوارزمشاه‌ هم‌ میانه‌ خوبی‌ نداشتند و چند بار هم‌ درصدد کشتن‌ او برآمدند و چند تنشان‌ خدمت‌ خوارزمشاه‌ را ترک‌ گفتند و به‌ اردوی‌ چنگیز پیوستند.
‌خامساً: پس‌ از نبرد که‌ سپاهیان‌ خوارزمشاه‌ در حدود سال‌ 612 با لشکریان‌ پسر چنگیز (جوجی) کردند و اول‌ بار بود که‌ با مغول‌ روبرو شدند، چنان‌ مرعوب‌ شجاعت‌ و دل‌آوری‌ سپاه‌ دشمن‌ شدند که‌ پس‌ از مراجعت‌ از سمرقند پیوسته‌ از آنها یاد می‌کردند.
‌در هر حال‌ مغولان‌ به‌ ایران‌ آمدند و کارهایی‌ کردند که‌ حمله‌ تازیان‌ را در اواخر ساسانیان‌ از یاد برد و خرابکاریها و قتل‌ و نهب‌ و غارت‌ را به‌ نهایت‌ رسانیدند. تنها قسمتی‌ از ایران‌ که‌ در این‌ ایام، پایکوب‌ سمند جور و غارت‌ و چپاول‌ مغولان‌ خونخوار نشد، جنوب‌ ایران‌ است‌ که‌ در دست‌ اتابکان‌ فارس‌ قرار داشت. سعدی‌ اشاره‌ به‌ همین‌ مطلب‌ کرده‌ آنجا که‌ در مدح‌ اتابک‌ ابوبکر بن‌ سعد گوید:
سکندر به‌ دیوار رویین‌ و سنگ‌/بکرد از جهان‌ راه‌ یأجوج‌ تنگ‌
ترا سد یأجوج‌ کفر از زر است‌/نه‌ رویین‌ چو دیوار اسنکدر است(2)
‌با همه‌ این‌ اوصاف، شگفت‌ است‌ اگر بگوییم‌ که‌ همین‌ سده‌ هفتم، یکی‌ از بهترین‌ ایامی‌ است‌ که‌ نوابغ‌ و بزرگان‌ علم‌ و حکمت‌ و تاریخ‌ و نقاشی‌ و شعر ایران‌ در آن‌ به‌ عرصه‌ هستی‌ رسیده‌اند، مولوی‌ بلخی‌ و شیخ‌ سعدی‌ و خواجه‌ رشیدالدین‌ فضل‌الله‌ همدانی‌ و عطاملک‌ جوینی‌ و حمدالله‌ مستوفی‌ و خواجه‌ حافظ‌ شیرازی‌ و دیگران‌ در همین‌ روزگار تار و ظلمانی‌ به‌ وجود آمده‌اند و بدون‌ شک‌ بزرگ‌ترین‌ نماینده‌ حکمت‌ و ریاضی‌ و اخلاق‌ در این‌ سده، خواجه‌ ابوجعفر نصیرالدین‌ محمدبن‌ محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌ ملقب‌ به‌ استاد بشر است.
َ‌ زندگی‌ خواجه‌ نصیر خواجه‌ در سال‌ 597 هجری‌ و 1201 میلادی‌ در طوس‌ خراسان‌ زاده‌ شد و در 672 هجری‌ و 1274 میلادی‌ در بغدا مرد و در مشهد کاظمین‌ پای‌ قبر امام‌ موسی‌الکاظم(ع) دفن‌ شد، قاضی‌ نورالله‌ شوشتری‌ و برخی‌ دیگر از همان‌ گروه‌ نقل‌ کرده‌اند که: وقتی‌ دید بیماری‌ دیگر علاج‌ ندارد، درباره‌ دفن‌ و کفن‌ خویش‌ با یاران‌ و نزدیکانش‌ مذاکره‌ کرد، گفتند: مناسب‌ آن‌ است‌ که‌ در جوار حضرت‌ علی‌ دفنش‌ کنند. او گفت‌ مرا شرم‌ آید که‌ در جوار این‌ امام‌ بمیرم‌ و از آستان‌ او به‌ جای‌ دیگر برده‌ شوم. پس‌ از مرگ‌ بر وصیت‌ او رفتند و در کاظمین‌ دفنش‌ کردند و در جلوی‌ لوح‌ مزارش‌ این‌ آیه‌ را نقش‌ کردند که: «و کلبهم‌ باسط‌ ذراعیه‌ بالوصید = و سگشان‌ دو دست‌ خویش‌ بر درگاه‌ گشاده‌ است.»
‌اصل‌ خواجه‌ از جهرود [= چاه‌ رود] قم‌ بوده‌ و چون‌ نیاکانش‌ به‌ طوس‌ رفته‌ و در آنجا توطن‌ اختیار کرده‌ بودند، خواجه‌ هم‌ آنجا از مادر بزاد و از این‌ رو «طوسی» مشهور گشت.
‌پدر خواجه‌ «محمدبن‌ حسن» خود از فقیهان‌ فرقه‌ امامیه‌ و از محدثان‌ معروف‌ طوس‌ بود و همو بود که‌ مبادی‌ صرف‌ و نحو و اشتقاق‌ و اقسام‌ علوم‌ ادبی‌ و قرآن‌ مجید را به‌ پسر هوشمند خویش‌ تعلیم‌ کرد، پس‌ از چندی‌ خواجه‌ پیش‌ خال‌ خویش‌ به‌ اکتساب‌ منطق‌ و مبانی‌ علوم‌ عقلی‌ پرداخت. همچنین‌ گفته‌اند جزء سوم‌ از کتاب‌ الغنیه‌ ابی‌المکارم‌ بن‌ زهرة‌ الحلبی‌ را پیش‌ معین‌الدین‌ سالم‌ بن‌ بدران‌ المازنی‌ المصری‌ خواند و در سال‌ 619 هجری‌ از او اجازه‌ یافت.
‌خواجه‌ پس‌ از آنکه‌ در طوس‌ پیش‌ خالوی‌ خویش‌ مقدمات‌ حکمت‌ و حساب‌ و هندسه‌ و جبر را تعلیم‌ گرفت، برای‌ تکمیل‌ معلومات‌ در اوایل‌ جوانی‌ رهسپار نیشابور شد. نیشابور تا روزگار خواجه‌ با وجودی‌ که‌ چندین‌ بار مورد تهاجم‌ و تاخت‌ و تاز قرارگرفته‌ بود به‌ ویژه‌ در حمله‌ غزان‌ خرابی‌ بسیار بدان‌ راه‌ یافته‌ بود، باز هم‌ از مهم‌ترین‌ مراکز علم‌ و حکمت‌ به‌ شمار می‌رفت. خواجه‌ تازه‌ کسب‌ علم‌ و دانش‌ در نیشابور آغاز کرده‌ بود که‌ مغولان‌ بسان‌ بلایی‌ آسمانی‌ سررسیدند و مدتی‌ شهر در محاصره‌ مغولان‌ ماند و اهالی‌ نیشابور مقاومت‌ کردند و در این‌ واقعه‌ داماد چنگیز تغاجار نویان‌ در اثر تیر یکی‌ از محصوران‌ به‌ قتل‌ رسید. سرانجام‌ در دهم‌ صفر 618 هجری‌ مغولان‌ نیشابور را فتح‌ کردند و وارد آن‌ شهر شدند. دختر چنگیز که‌ زن‌ همین‌ تغاجار بود از فرط‌ خشم‌ دستور داد هر کس‌ که‌ در آن‌ شهر بازمانده‌ بکشند و نیز حکم‌ شد آن‌ شهر را چنان‌ ویران‌ کنند که‌ در آنجا بتوان‌ زراعت‌ کرد و حتی‌ سگ‌ و گربه‌ آن‌ شهر را هم‌ زنده‌ نگذارند، مغول‌ چنین‌ کردند و هفت‌ شبانه‌ روز بر نیشابور ویران‌ آب‌ بستند و در سراسر آن‌ جو کاشتند و کار بدانجا رسید که‌ به‌ تعبیر یکی‌ از دانایان‌ «دیواری‌ از آن‌ شهر برپای‌ نماند».
‌در ضمن‌ خرابی‌ نیشابور مغولان‌ آبادیهایی‌ را هم‌ که‌ به‌ مناسبت‌ قبر امام‌ علی‌بن‌موسی‌الرضا (درگذشته‌ی‌ 203 ه' .ق) و هارون‌ الرشید (در گذشته‌ 193 ه'.ق) مورد توجه‌ مسلمانان‌ بود به‌ باد غارت‌ و انهدام‌ دادند.
‌در نیشابور خواجه‌ به‌ محضر فریدالدین‌ داماد نیشابوری‌ رسید و کتاب‌ اشارات‌ ابن‌سینا را از او استماع‌ کرد. این‌ فریدالدین‌ شاگرد صدرالدین‌ سرخسی‌ است‌ و او از شاگردان‌ افضل‌ الدین‌ غیلانی‌ و او شاگرد ابوالعباس‌ لوکری‌ صاحب‌ کتاب‌ بیان‌ الحق‌ است‌ و همو بود که‌ علوم‌ حکمی‌ را در خراسان‌ انتشار داد، این‌ لوکری‌ هم‌ از شاگردانِ‌ بهمنیار مرزبان‌ آذربایجانی‌ بوده‌ که‌ از شاگردان‌ برجسته‌ ابن‌سینا بوده‌ است، بدین‌ ترتیب‌ خواجه‌ به‌ پنج‌ واسطه‌ شاگرد ابن‌سینا می‌شود.
َ‌ خواجه‌ نصیر در دژ اسماعیلیان‌ (زندانی‌ سیاسی)
چون‌ نیشابور مورد تاخت‌ و تاز و نهب‌ و غارت‌ قرار گرفت، هر کس‌ که‌ می‌توانست‌ به‌ فکر چاره‌ برآمد و از آنجا کوچ‌ کرد و خود و زن‌ و فرزند را از ورطه‌ بلا خلاص‌ کرد. خواجه‌ نیز در این‌ میان‌ حیرت‌زده‌ و سرگردان‌ و مبهوت‌ پی‌مأمنی‌ می‌گشت، قضا را محتشم‌ قهستان‌ ناصرالدین‌ عبدالرحیم‌ بن‌ ابی‌ منصور اسماعیلی‌ او را به‌ قهستان‌ دعوت‌ کرد و در اکرام‌ و احترام‌ او بسیار کوشید. به‌ دستور همین‌ ناصرالدین‌ محتشم‌ قهستان‌ بود که‌ خواجه‌ کتاب‌ الطهاره‌ ابن‌ مسکویه‌ رازی‌ (در گذشته‌ 421 ه' .ق) را از عربی‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرد و به‌ نام‌ همو «اخلاق‌ ناصری» نامید.
‌خواجه‌ در اثنأ اقامت‌ خویش‌ در قهستان‌ قصیده‌ای‌ در مدح‌ مستعصم‌ خلیفه‌ عباسی‌ ساخت‌ و با نامه‌ای‌ به‌ بغداد فرستاد، ابن‌العلقمی‌ (وفات‌ 656 ه'.ق) وزیر مستعصم‌ که‌ آوازه‌ فضل‌ و کمال‌ خواجه‌ را شنیده‌ بود و نزدیکی‌ او را به‌ خلیفه‌ به‌ صلاح‌ خود نمی‌دانست، صورت‌ این‌ حال‌ را به‌ ناصرالدین‌ محتشم‌ اطلاع‌ داد و او از این‌ معنی‌ بدگمان‌ شد و خواجه‌ را به‌ قلعه‌ الموت‌ قزوین‌ نزد خداوند علأالدین‌ محمدبن‌ حسن‌ (653-618) برد و به‌ حکم‌ همو خواجه‌ در آنجا ماند و پس‌ از آن‌ در قلعه‌ (میمون‌ دژ) از قلاع‌ رودبار الموت‌ می‌زیست‌ و پیش‌ رکن‌الدین‌ خورشاه‌ آخرین‌ پادشاه‌ اسماعیلی‌ اقامت‌ داشت‌ تا آنکه‌ هولاکو خان‌ مغول‌ در سال‌ 654 قلاع‌ اسماعیلی‌ را فتح‌ کرد و خورشاه‌ تسلیم‌ او شد.
‌خواجه‌ در قلاع‌ اسماعیلیان‌ همچون‌ زندانی‌ سیاسی‌ نگاهداری‌ می‌شده‌ در این‌ مدت‌ ازجمله‌ کارها که‌ انجام‌ داد شرح‌ کتاب‌ «اشارات» ابن‌سینا است، در مقدمه‌ این‌ کتاب‌ می‌گوید:
«بیشتر این‌ کتاب‌ را در حال‌ سختی‌ نوشتم‌ که‌ سخت‌تر از آن‌ ممکن‌ نباشد و اغلب‌ آن‌ را در روزگاری‌ پریشانی‌ فکر نگاشتم‌ چنان‌ که‌ پریشان‌تر از آن‌ پیدا نشود، بلکه‌ در روزگاری‌ که‌ هر جزء آن‌ ظرفی‌ برای‌ غصه‌ و عذاب‌ دردناک‌ و ندامت‌ و حسرت‌ بود، زمانی‌ نگذشت‌ که‌ دیدگانم‌ اشک‌ نریزد و دلم‌ پریشان‌ نباشد و زمانی‌ برنیآمد که‌ دردهایم‌ افزون‌ نگردد و غمهایم‌ دو چندان‌ نشود و شاعر فارسی‌ چه‌ نیکو گفته‌ است:
‌بگردا گرد خود چندانکه‌ بینم‌ ‌بلا انگشتری‌ و من‌ نگینم!...»
‌برخی‌ از اصحاب‌ تاریخ‌ گفته‌اند: «فتح‌ قلاع‌ اسماعیلیه‌ به‌ دلالت‌ خواجه‌ نصیر بود که‌ وزیر مطلق‌ صاحب‌ دعوت‌ ملاحده‌ بود و مکانت‌ او پیش‌ ملاحده‌ به‌ مثابتی‌ بود که‌ اگر او را دستور کاینات‌ گفتندی، میسر گشتی.»
َ‌ ابتکاری‌ نبوغ‌آمیز برای‌ تأسیس‌ رصدخانه‌ هولاکو شهرت‌ خواجه‌ را در حکمت‌ و ریاضی‌ شنیده‌ بود و مهارت‌ خواجه‌ در بستن‌ زیج‌ و رصد حتی‌ تا اقاصیِ‌ مغولستان‌ نیز رسیده‌ بود چنان‌ که‌ «منگوقاآن» از برادرش‌ هولاکو خواست‌ تا در آنجا رصدخانه‌ای‌ ایجاد کند ولی‌ به‌ سبب‌ برخی‌ پیش‌آمدها هولاکو خواجه‌ را در ایران‌ نگاه‌ داشت‌ و چون‌ خود او به‌ نجوم‌ و احکام‌ آن‌ بسیار اعتقاد داشت‌ و در هر کار با منجمان‌ رأی‌ می‌زد و به‌ احکام‌ آنها به‌ کارها اقدام‌ می‌کرد، بر آن‌ شد که‌ در ایران‌ رصدخانه‌ای‌ دایر کند. در سال‌ 657 خواجه‌ را به‌ این‌ مهم‌ نامزد کرد و دستور داد در مراغه‌ رصدی‌ انشأ کند و در این‌ راه‌ تمام‌ اوقاف‌ ممالک‌ ایلخانی‌ را تحت‌ اختیار خواجه‌ قرار داد و خواجه‌ دوبار - یکی‌ در سال‌ 662 و دیگری‌ کمی‌ پیش‌ از فوت‌ خویش- به‌ بغداد رفت‌ تا امور اوقاف‌ را تحت‌ نظر بگیرد و پس‌ از وضع‌ مخارج‌ و مستمریات‌ مازاد آن‌ را برای‌ انجام‌ عمل‌ رصد ضبط‌ کند و در ضمن‌ این‌ سفرها آنچه‌ کتاب‌ و آلات‌ رصدی‌ برای‌ کار خود لازم‌ می‌دانست‌ از اطراف‌ جمع‌ کند و هولاکو و پس‌ از او اباقا نیز در تهیه‌ اسباب‌ این‌ امر و جلب‌ دانشمندان‌ می‌کوشیدند تا زیجِ‌ مراغه‌ به‌ انجام‌ رسید و خواجه‌ خلاصه‌ اعمال‌ و رصدهای‌ خود و یارانش‌ را در کتاب‌ «زیج‌ ایلخانی» مدون‌ کرد.
‌برخی‌ از مورخان‌ گفته‌اند که‌ بستن‌ (تأسیس) رصد مراغه‌ به‌ فکر خود خواجه‌ بود و سالها پیش‌ از آنکه‌ به‌ خدمت‌ هولاکو برسد در این‌ اندیشه‌ بود که‌ هر وقت‌ اقتضا کند و زمان‌ یابد و وسایل‌ فراهم‌ شود به‌ این‌ کار اقدام‌ کند، نهایت‌ آنکه‌ چون‌ در روزگار هولاکو این‌ آرزو را ممکن‌الحصول‌ دید او را بر این‌ کار برانگیخت. گویند هولاکو گفت: «فایده‌ این‌ کار چیست؟» آیا آنچه‌ آمدنی‌ است‌ و مقدر است‌ که‌ بشود با بستن‌ رصد و دانستن‌ حرکات‌ کواکب‌ می‌توان‌ از آنها جلوگیری‌ کرد؟ خواجه‌ گفت‌ جواب‌ را با مثلی‌ ادا کنم، آن‌ گاه‌ از ایلخان‌ درخواست‌ کرد که‌ یک‌ دو نفر بر بلندیی‌ که‌ نزدیک‌ آن‌ مکان‌ بود برآید و از آنجا یک‌ طشت‌ مسین‌ بزرک‌ فرواندازد به‌ نحوی‌ که‌ مردم‌ آن‌ را ندانند، هولاکو این‌ کار را انجام‌ داد، کسی‌ را مأمور کرد که‌ بر پشت‌ بام‌ رود و آن‌ طشت‌ را بیندازد، از افتادن‌ طشت‌ آوازی‌ سخت‌ ترسناک‌ و هول‌انگیز پدیدار گشت‌ و مردم‌ به‌ هم‌ برآمدند و وحشت‌ همه‌ جا را فراگرفت‌ و جمعی‌ بی‌هوش‌ گشتند. اما خواجه‌ و هلاکو که‌ از سبب‌ آن‌ امر آگاه‌ بودند نهراسیدند. پس‌ خواجه‌ گفت: اگر علم‌ نجوم‌ را هیچ‌ فایده‌ نیست‌ این‌ فایده‌ را دارد که‌ اگر کسی‌ از اوضاع‌ و احوال‌ فلکی‌ آگاه‌ باشد، زمان‌ ظهور حوادث‌ ترسی‌ که‌ در مردمان‌ غافل‌ و نادان‌ به‌ وجود می‌آید، در او پدید نمی‌آید. هولاکو چون‌ این‌ طور دید خواجه‌ را به‌ بستن‌ رصد امر داد و فرمود که‌ ساختمان‌ آن‌ را آغاز کند.(3)
‌خواجه‌ در این‌ عمل‌ مددکار و دستیاران‌ چند داشت‌ که‌ مهم‌ترین‌ آنها فخرالدین‌ مراغی، فخرالدین‌ اخلاطی، نجم‌الدین‌ دبیران‌ و مؤ‌یدالدین‌ عرضی‌ بودند که‌ خواجه‌ خود از آنها نام‌ برده‌ است. غیر از این‌ عده‌ که‌ برشمردیم‌ گروهی‌ از دانشمندان‌ و منجمان‌ هم‌ در این‌ کار با خواجه‌ مشارکت‌ داشته‌اند که‌ نام‌ چند تن‌ از ایشان‌ را ذکر کرده‌اند که‌ اهم‌ آنها عبارتند از: رکن‌الدین‌ استرآبادی، محیی‌الدین‌ مغربی، قطب‌الدین‌ شیرازی، شمس‌الدین‌ شیروانی، کمال‌الدین‌ ایجی، نجم‌الدین‌ اسطرلابی، قومنجی‌ [تومه‌جی] چینی، ملقب‌ به‌ سینک‌ سینک؛ که‌ خواجه‌ رشیدالدین‌ آن‌ را به‌ عارف‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌ و چند تن‌ دیگر.(4)
‌بنای‌ رصد در سالی‌ تمام‌ شد که‌ خواجه‌ در آن‌ سال‌ وفات‌ یافت‌ (672). بنابراین‌ بنای‌ این‌ رصدخانه‌ 15 سال‌ وقت‌ خواجه‌ را گرفت.
‌بزرگواری‌ خواجه‌ در این‌ کار بزرگ‌ تنها مربوط‌ به‌ قدرت‌ علمی‌ او نیست، چه‌ اگر این‌ کار را هم‌ نمی‌کرد دانش‌ و معرفت‌ خواجه‌ بر دانشمندان‌ آشکار و معلوم‌ بوده‌ و هست، بلکه‌ در آن‌ است‌ که‌ با چه‌ مهارت‌ و استادی‌ و متانت‌ و سخنان‌ حکیمانه‌ در عقل‌ هولاکو رسوخ‌ کرد و آن‌ خون‌ آشام‌ بدکردار را واداشت‌ که‌ به‌ جای‌ خرابکاری‌ و کشتار خلق‌ خدا به‌ اصلاح‌ امور اجتماعی‌ و پیشبرد فرهنگ‌ و فنون‌ بپردازد و از کسی‌ که‌ مظاهر تمدن‌ را خراب‌ می‌کرد شخصی‌ بسازد که‌ کاخ‌ تمدن‌ را برافرازد و در پیشبرد و ترقی‌دادن‌ علم‌ سر از پا نشناسد.
‌خواجه‌ سرانجام‌ کار را به‌ جایی‌ رسانید که‌ هولاکو را برانگیخت‌ تا شخصی‌ به‌ بلاد عربی‌ بفرستد و دانشمندانی‌ را که‌ از ترس‌ مغول‌ و حمله‌ خرابکارانه‌ آنها فرار کرده‌ بودند و به‌ اربل‌ و موصل‌ و جزیره‌ و شام‌ رفته‌ بودند، تشویق‌ کند و آنها را به‌ ایران‌ بازگرداند و نیز از دانشمندان‌ آن‌ بلاد گروهی‌ را به‌ مراغه‌ بیاورد. هولاکو برای‌ این‌ کار «فخرالدین‌ لقمان‌ بن‌ عبدالله‌ مراغی» را نامزد کرد و این‌ مرد، شخصی‌ هوشمند و زیرک‌ بود و با حسن‌ تدبیر توانست‌ مبلغی‌ خلق‌ را که‌ به‌ بلاد عربی‌ رفته‌ بودند به‌ شهرهای‌ خودشان‌ بازگرداند و بدین‌ وسیله‌ کار خود را نیک‌ انجام‌ دهد و برگردن‌ دانش‌ و معرفت‌ حقی‌ داشته‌ باشد.(5)
‌هولاکو مانند سایر شاهزادگان‌ مغول‌ شتابکار بود و می‌خواست‌ که‌ کار رصد به‌ زودی‌ پایان‌ یابد و از این‌ جهت‌ به‌ خواجه‌ و همکارانش‌ فرمان‌ داد که‌ کار خود را زود انجام‌ دهند.» از این‌ رو، کار آن‌ چنان‌ که‌ خواجه‌ می‌خواست‌ نشد. خود خواجه‌ در مقدمه‌ «زیج‌ ایلخانی» به‌ این‌ مطلب‌ اشاره‌ کرده‌ و می‌گوید، «رصد به‌ کمتر از سی‌ سال‌ که‌ دور این‌ هفت‌ ستاره‌ تمام‌ شود نتوان‌ ساخت‌ و اگر بیشتر از سی‌ سال‌ به‌ آن‌ کار مشغول‌ باشند بهتر و درست‌تر باشد. ولیکن‌ پادشاه‌ ما که‌ بنیاد رصد آغاز فرمود، فرمود که‌ جهد کنید تا زودتر تمام‌ کنید و فرمود که‌ مگر به‌ دوازده‌ سال‌ ساخته‌ شود. ما بندگان‌ گفتیم: جهد کنیم‌ اگر روزگار وفا کند.»(6)
َ‌ کتابخانه‌ مراغه‌ با 4000 هزار کتاب‌
از کارهای‌ بزرگ‌ دیگر خواجه‌ این‌ است‌ که‌ در محل‌ رصد مراغه‌ کتابخانه‌ بزرگی‌ احداث‌ کرد و بنا به‌ فرمان‌ هولاکو کتابهای‌ نفیس‌ و سودمند بسیاری‌ که‌ از بغداد و دمشق‌ و موصل‌ و خراسان‌ غارت‌ شده‌ بود و در کار رصد خواجه‌ هم‌ لازم‌ بود به‌ آن‌ کتابخانه‌ آورده‌ شد. خود خواجه‌ مأمورانی‌ به‌ اطراف‌ بلاد می‌فرستاد که‌ هر جا کتب‌ علمی‌ بیابند خریداری‌ کنند و برای‌ او بفرستند و خود هر کجا به‌ کتاب‌ مفید و نفیسی‌ برمی‌خورد و در مسافرتها به‌ نظرش‌ می‌رسید همه‌ را می‌خرید و در این‌ کار چنان‌ کوشش‌ داشت‌ که‌ به‌ عقیده‌ برخی‌ از مورخان‌ چهارصد هزار = 000,400 کتاب‌ در کتابخانه‌ مراغه‌ گردآمده‌ بود.(7)
َ‌ وزارت‌ خواجه‌ نصیرالدین‌
گذشته‌ از احترام‌ و عزتی‌ که‌ خواجه‌ در دستگاه‌ ایلخانی‌ داشت، به‌ نظر برخی‌ از مورخان‌ خواجه‌ وزارت‌ هولاکو را نیز به‌ عهده‌ داشته‌ است، خوانساری‌ در روضات‌ الجنات‌ و «ابن‌ شاکر» در فوات‌ الوفیات‌ به‌ این‌ امر تصریح‌ کرده‌اند، سبکی‌ نیز در طبقات‌ الشافیة‌ همین‌ قول‌ را آورده‌ است. ولیکن‌ همه‌ وزارت‌ او را مطلق‌ نمی‌دانند بلکه‌ می‌گویند: خواجه، وزارت‌ هولاکو را داشت‌ بدون‌ اینکه‌ دخالتی‌ در اموال‌ بکند، ولیکن‌ چنان‌ عقل‌ او را ربوده‌ بود و بر او مسلط‌ شده‌ که‌ هولاکو سوار نمی‌شد و مسافرت‌ نمی‌کرد و دست‌ به‌ کاری‌ نمی‌زد مگر وقتی‌ که‌ خواجه‌ تعیین‌ می‌کرد...»(8) و این‌ قول‌ به‌ نظر درست‌تر می‌آید چه‌ به‌ آنکه‌ خواجه‌ در پیش‌ هولاکو مقرب‌تر از همه‌ بوده‌ و عظمت‌ و احترام‌ فوق‌العاده‌ داشته‌ از هیچ‌ مأخذی‌ به‌ صراحت‌ برنمی‌آید که‌ او وزارت‌ هولاکو را به‌ آن‌ معنی‌ که‌ در خرج‌ و دخل‌ و عزل‌ و نصب‌ مستقیماً‌ دستی‌ داشت‌ باشد پذیرفته‌ باشد بلکه‌ اگر در اموری‌ از او مشورت‌ می‌خواستند آنچه‌ موافق‌ مصلحت‌ بوده‌ اظهار می‌داشت‌ و با فراست‌ و کیاستی‌ که‌ داشت‌ در حل‌ و فصل‌ امور هولاکو را یاری‌ می‌کرد و بیشتر اوقات‌ خویش‌ را به‌ کار ترجمه‌ و تألیف‌ و تصنیف‌ کتب‌ و افاده‌ طالبان‌ می‌گذرانید.
‌برخی‌ از مورخان‌ که‌ وزارت‌ خواجه‌ را مطلق‌ و مسلم‌ پنداشته‌اند، شاید از این‌ راه‌ بوده‌ که‌ دیده‌اند، ایلخان‌ مغول‌ تمام‌ اوقاف‌ ممالک‌ پهناور اسلام‌ را در اختیار او گذارده‌ بود تا ده‌ یک‌ آن‌ را صرف‌ مخارج‌ و لوازم‌ رصد و ساختن‌ رصدخانه‌ کند. به‌ هر حال‌ اگر خواجه‌ در دربار ایلخان‌ مذکور سمت‌ رسمی‌ وزارت‌ نداشته‌ در عمل‌ از همه‌ وزیران‌ اقتدار و سیطره‌ و جبروت‌ بیشتر داشته‌ است.
َ‌ مذهب‌ خواجه‌ و دشمنان‌ او
دانشمندان‌ و اصحاب‌ تاریخ‌ شک‌ ندارند در اینکه‌ خواجه‌ شیعی‌ مذهب‌ بوده‌ است‌ و بیشتر براین‌اند که‌ دوازده‌ امامی‌ بوده‌ است‌ و در اغلب‌ کتابهای‌ کلامی‌ خود به‌ دوازده‌ امام‌ و وجوب‌ عصمت‌ آنها اشارت‌ داد.(9)
‌و همو رسالات‌ ویژه‌ای‌ در این‌ باره‌ پرداخته‌ که‌ از آن‌ جمله‌ رسالة‌ الفرقة‌ الناجیة‌ و رسالة‌ فی‌ حصر الحق‌ بمقالة‌ الامامیة‌ که‌ به‌ فارسی‌ نگاشته‌ است‌ و نیز کتاب‌ الاثنی‌ عشریة‌ و رسالة‌ فی‌الامامة‌ را می‌توان‌ نام‌ برد.(10)
‌در شرح‌ حال‌ او دیدیم‌ که‌ او فقه‌ را نزد چند تن‌ از فقیهان‌ شیعه‌ خواند که‌ معین‌ الدین‌ مصری‌ (در گذشته‌ 629 ه' ق) و کمال‌الدین‌ میثم‌ بحرانی‌ (در گذشته‌ 648 ه'.ق) از آن‌ جمله‌اند. نیز چون‌ به‌ بغداد می‌خواست‌ رفتن، در مجلس‌ رئیس‌ فقهای‌ شیعه‌ یعنی، نجم‌الدین‌ معروف‌ به‌ محقق‌ حلی‌ (در گذشته‌ 676 ه'.ق) صاحب‌ کتاب‌ شرایع‌الاسلام‌ حاضر شد و او را گرامی‌ داشت‌ و در مبحث‌ تیاسر که‌ در بیان‌ قبله‌ اهل‌ عراق‌ است‌ با او بحث‌ کرد و پرسشهایی‌ انجام‌ داد.
‌خواجه‌ تنها از نظر اعتقاد شیعی‌ نبود، بلکه‌ در عمل‌ هم‌ به‌ روح‌ تشیع‌ پای‌بند بود و در ضمن‌ اشعاری‌ که‌ از او نقل‌ شده، شعری‌ به‌ چشم‌ می‌خورد که‌ مضمونش‌ این‌ است:
«اگر کسی‌ تمام‌ صالحات‌ را انجام‌ دهد و همه‌ پیامبران‌ مرسل‌ و اولیأ را دوست‌ بدارد، همواره‌ بدون‌ ملامت‌ روزه‌ بگیرد و شبها را به‌ قصد عبادت‌ نخوابد و به‌ هیچکس‌ آسیبی‌ نرساند و تمام‌ یتیمان‌ را لباس‌ دیبا بپوشاند و آنان‌ را نان‌ و عسل‌ بدهد و در میان‌ مردم‌ به‌ نیکی‌ به‌ سر برد و از گناه‌ و لغزش‌ برکنار بماند، روز حشر به‌ هیچ‌ روی‌ سودی‌ نبرد، اگر دوستدار علی‌ نباشد.»
‌روی‌ این‌ اصل، گروهی‌ از عالمانِ‌ اهل‌ سنت‌ و برخی‌ مورخان‌ بر این‌ رفته‌اند که‌ چون‌ خواجه‌ شیعی‌ متعصب‌ بوده‌ و خلفای‌ عباسی‌ را غاصب‌ خلافت‌ آل‌علی‌ می‌دانسته‌ از این‌ رو، ایلخان‌ مغول‌ را بگرفتن‌ بغداد و کشتن‌ خلیفه‌ برانگیخته‌ است‌ و برخی‌ از علمأ سنی، به‌ ویژه‌ حنبلیان، در بدگویی‌ از خواجه‌ کار را به‌ وقاحت‌ و بی‌ادبی‌ رسانده‌اند. ابن‌تیمیه‌ حنبلی‌ (در گذشته‌ 728 ه'.ق) رساله‌ای‌ در رد نصیریه‌ که‌ - فرقه‌ای‌ از غلاة‌ شیعه‌ و از پیروان‌ «محمدبن‌ نصیر نُمَیری» هستند- نوشته، می‌گوید: «... قوم‌ مغول‌ وارد بلاد اسلام‌ شدند و خلیفه‌ را کشتند و این‌ کار جز به‌ یاری‌ و معاونت‌ این‌ گروه‌ صورت‌ نگرفت، زیرا مرجع‌ و مقتدای‌ آنها نصیرالدین‌ طوسی‌ بود که‌ در الموت‌ وزارت‌ ملاحده‌ را داشت‌ و همو بود که‌ هولاکو را به‌ کشتن‌ خلیفه‌ اسلام‌ واداشت... ظاهر مذهب‌ این‌ گروه‌ رفض‌ و باطنش‌ کفر صریح‌ است.»
َ‌ خواجه‌ نصیر؛ ملحد ملاحده!
ابن‌ قیم‌ (در گذشته‌ 751 ه'.ق) که‌ شاگرد ابن‌تیمیه‌ بود، دشمنی‌ و عناد با خواجه‌ را به‌ مرز وقاحت‌ رسانیده‌ و درباره‌ آن‌ بزرگوار از هیچ‌ افترایی‌ پروا نکرده‌ است. می‌گوید:
«... چون‌ نوبت‌ به‌ یاور شرک‌ و کفر و وزیر ملحد ملاحده‌ نصیر طوسی‌ رسید که‌ وزارت‌ هولاکو یافته‌ بود، خویش‌ را از پیروی‌ رسول‌ و اهل‌ دین‌ او بر کنار داشت‌ و آنان‌ را عرضه‌ تیغ‌ گردانید تا از ملحدان‌ اسماعیلی‌ خلاص‌ گشت‌ و همو بود که‌ خلیفه‌ و قضاة‌ و فقیهان‌ و محدثان‌ را به‌ قتل‌ رسانید و فیلسوفان‌ را زنده‌ نگاه‌ داشت‌ که‌ برادران‌ او بودند و منجمان‌ و طبیعت‌شناسان‌ و جاودان‌ را گرامی‌ داشت‌ و اوقاف‌ و مدارس‌ و مساجد و اسلام‌ و مواجب‌ آنها را فسخ‌ کرد و مخصوص‌ خود و یارانش‌ کرد. او در کتابهای‌ خود قدم‌ عالم‌ و بطلان‌ معاد و انکار صفات‌ پروردگار جهانیان‌ را، از علم‌ و قدرت‌ و حیات‌ و سمع‌ و بصر... نصرت‌ کرد و گفت: خدا نه‌ در داخل‌ عالم‌ است‌ و نه‌ در خارج‌ آن‌ و بالای‌ عرش‌ پروردگاری‌ نیست‌ که‌ پرستیده‌ شود... برای‌ ملاحده‌ مدارس‌ ساخت‌ و خواست‌ تا «اشارات» امام‌ ملحدان‌ ابن‌سینا را جای‌ قرآن‌ قرار دهد! ولیکن‌ نتوانست‌ و گفت: این‌ قرآن‌ خواص‌ است‌ و آن‌ قرآن‌ عوام‌ است‌ و همو خواست‌ تا نماز را تغییر دهد و به‌ دو نماز بازگرداند. ولیکن‌ این‌ کار را هم‌ نتوانست؛ در آخر کار جادویی‌ بیاموخت‌ و خود ساحر شد و بتان‌ را عبادت‌ می‌کرد...!. شهرستانی‌ در کتاب‌ المصارعه‌ با ابن‌سینا گلاویز شد و قول‌ او را راجع‌ به‌ قدم‌ عالم‌ و انکار معاد جسمانی‌ و نفی‌ علم‌ پروردگار و قدرت‌ او و برخی‌ مسائل‌ دیگر ابطال‌ کرد، این‌ نصیرالحاد به‌ یاری‌ ابن‌سینا برخاست‌ و کتاب‌ شهرستانی‌ را نقض‌ کرد و کتابی‌ پرداخت‌ به‌ نام‌ مصارعة‌المصارعة‌ ما هر دو کتاب‌ را دیدیم، نصیر طوسی‌ در آنجا این‌ اصل‌ را تأیید می‌کرد که‌ خدا آسمانها و زمین‌ را در شش‌ روز نیافرید و او چیزی‌ نمی‌داند و به‌ قدرت‌ و اختیار خویش‌ کاری‌ نمی‌دهد و مردگان‌ از گور برنمی‌خیزند...»
‌سبکی‌ در یک‌ جا همین‌ نظر را در مورد خواجه‌ ابراز داشته‌ و سپس‌ می‌گوید:
«به‌ هولاکو گفته‌ شد که‌ اگر خون‌ این‌ خلیفه‌ ریخته‌ شود جهان‌ به‌ شیون‌ و زاری‌ برخیزند و سبب‌ خراب‌ دیار تو می‌شود، چه‌ پسر عموی‌ رسول‌ و خلیفه‌ خدا در زمین‌ است. پس‌ شیطان‌ مبین‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ حکیم‌ برخاست‌ و گفت: کشته‌ می‌شود به‌ نحوی‌ که‌ خونش‌ بر زمین‌ ریخته‌ نشود! و این‌ نصیرالدین‌ سخت‌ترین‌ مردم‌ بر مسلمانان‌ بود! پس‌ خلیفه‌ را در نمد پیچیدند و لگدمالش‌ کردند تا جان‌ داد.»
َ‌ سرزنشهای‌ شیخ‌ مرتضی‌ انصاری‌ از مخالفان‌ دیگر خواجه‌ یکی‌ دیگر شیخ‌ مرتضی‌ انصاری‌ (در گذشته‌ 1281 ه'.ق) است‌ که‌ در کتاب‌ مکاسب‌ ضمن‌ بحث‌ فقهی‌ داستانی‌ از یک‌ آسیابان‌ و خواجه‌ نقل‌ می‌کند و در پایان‌ از زبان‌ خواجه‌ نقل‌ می‌کند که‌ وی‌ چون‌ جهل‌ خویش‌ را دریافت‌ کتاب‌ خود را ورق‌ ورق‌ به‌ آب‌ شست! و اینکه‌ خلاصه‌ آن‌ داستان:
«وقتی‌ خواجه‌ از شهری‌ به‌ شهری‌ سفر می‌کرد و یکی‌ دو کتاب‌ از آن‌ خود و دیگران‌ را که‌ در نجوم‌ و هیئت‌ و ریاضی‌ نوشته‌اند، با اسطرلاب‌ خود همراه‌ داشت. وقتی‌ غروب‌ به‌ آسیابی‌ رسید. فصل‌ بهار بود و هوا خوش‌ و ملایم. کیسه‌ای‌ را که‌ همراه‌ داشت‌ در کنار آسیا بر زمین‌ نهاد و جایی‌ پهن‌ کرد تا بخوابد. در همین‌ حال‌ آسیابان‌ سالخورده‌ای‌ از آسیا بیرون‌ آمد و چون‌ خواجه‌ را دید، پس‌ از سلام‌ رو به‌ خواجه‌ کرد و گفت:
- گمان‌ دارم‌ که‌ امشب‌ باران‌ می‌آید؛ از این‌ رو، بهتر این‌ است‌ که‌ تو کیسه‌ و باروبنه‌ خود به‌ درون‌ آسیا بکشی‌ و شب‌ ایمن‌ بخسبی.
‌خواجه‌ از آسیابان‌ سپاسگزاری‌ کرد و گفت: هوای‌ بیرون‌ دلکش‌ است‌ و با این‌ حال، خوابیدن‌ در آسیا و شنیدن‌ صدای‌ یکنواخت‌ آن‌ روا نیست، من‌ همین‌ بیرون‌ می‌خوابم.
‌پیرمرد دوباره‌ گفت:
‌من‌ یقین‌ دارم‌ که‌ امشب‌ باران‌ خواهد آمد و تو نیمه‌ شب‌ به‌ آسیا پناهنده‌ خواهی‌ شد و چون‌ من‌ در را استوار بسته‌ام‌ و گوشم‌ نیز سنگین‌ است، تو نخواهی‌ توانست‌ به‌ اندرون‌ بیآیی.
‌خواجه‌ به‌ پشت‌ گرمی‌ دانش‌ خود، اسطرلاب‌ بیرون‌ کشید و در اختران‌ خیره‌ شد و تقویم‌ را دید و دریافت‌ که‌ هیچ‌ کدام‌ دلالت‌ ندارد بر اینکه‌ آن‌ شب‌ بارانی‌ بیاید. از پیرمرد عذر خواست‌ و پیر هم‌ دیگر اصراری‌ نکرد و به‌ آسیا رفت‌ و در را استوار ببست.
‌پاسی‌ از شب‌ نگذشته‌ بود که‌ آسمان‌ دگرگون‌ شد و ابرها پدید آمد و بارانی‌ سخت‌ تند باریدن‌ گرفت. خواجه‌ بی‌درنگ‌ خود را به‌ آسیا رسانید و هر چه‌ به‌ در زد جوابی‌ نشنید. تا پگاه‌ زیر باران‌ و سرما ماند. صبحگاهان‌ چون‌ پیرمرد در آسیا بگشاد و بیرون‌ آمد و خواجه‌ را باران‌ زده‌ دید خندید و گفت: ای‌ جوان، به‌ سخن‌ من‌ گوش‌ فراندادی‌ و اینک‌ پاداش‌ خود را دریافتی!
‌خواجه‌ گفت: ای‌ پیر گرامی، من‌ بر پایه‌ دانشها و آزمونهای‌ خود گمان‌ می‌بردم‌ که‌ بارانی‌ نمی‌آید. اما اکنون‌ پرسشی‌ دارم‌ و این‌ است‌ که: تو از کجا فهمیدی‌ که‌ باران‌ خواهد آمد؟ پیرمرد گفت: من‌ سگی‌ دارم‌ که‌ هر وقت‌ زوزه‌کنان‌ وارد آسیا شود، پس‌ از آن‌ باران‌ بیاید...
‌با همه‌ این‌ تفاصیل‌ و اتهامات، اینکه‌ خلیفه‌ به‌ تحریک‌ خواجه‌ کشته‌ شده‌ باشد، اصلاً‌ معلوم‌ نیست. وآنگهی‌ سخنان‌ ابن‌قیم‌ و دیگران، به‌ ویژه‌ در مورد فلسفه‌ خواجه‌ و عقاید او بسیار دور از واقع‌ و کودکانه‌ بل‌ جاهلانه‌ است.
‌آری‌ خواجه‌ در ترویج‌ مذهب‌ شیعه‌ اهتمامی‌ تمام‌ داشت‌ و در بزرگداشت‌ عالمان‌ شیعی‌ و سنی، من‌جمله‌ ابن‌الی‌الحدید (در گذشته‌ 655 ه'.ق) و برادرش‌ و نیز بسیاری‌ از دانشمندان‌ با دل‌ و جان‌ می‌کوشید ولیکن‌ فرسنگها از تعصبات‌ خشک‌ و سبک‌ مغزی‌ دور بود و تا می‌توانست‌ با ارباب‌ تمام‌ مذاهب‌ به‌ مهربانی‌ و محبت‌ رفتار می‌کرد و بنابراین‌ اگر به‌ تهمت‌ و افترأ او را دشمن‌ اسلام‌ بخوانیم‌ و از نادانی، کشته‌ شدن‌ مردم‌ مسلمان‌ را به‌ فرمان‌ هولاکو از ناحیه‌ او بدانیم، از انصاف‌ دور شده‌ایم.
َ‌ اخلاق‌ و متانت‌ خواجه‌ نصیر؛ تجلیل‌ علامه‌ حلی‌
خواجه‌ مردی‌ حکیم‌ و سیاستمدار بوده‌ و از خواص‌ این‌ دو حالت‌ بیشتر آن‌ است‌ که‌ شخص‌ انسانی‌ شکیبا و بردبار می‌شود و به‌ هر بادی‌ از جای‌ نمی‌جنبد.
‌علامه‌ حلی‌ در حق‌ او می‌گوید که‌ خواجه‌ «در اخلاق‌ شریف‌ترین‌ کسی‌ است‌ که‌ ما تا حال‌ دیده‌ایم...» و ابن‌شاکر درباره‌ او گوید «خواجه‌ سخت‌ نیک‌ منظر و خوش‌رو و کریم‌ و سخی‌ و حلیم‌ و خوش‌ معاشرت‌ و زیرک‌ و هشیار بود و یکی‌ از داهیان‌ زمان‌ به‌ شمار می‌رفت‌ و آورده‌اند که‌ شخصی‌ به‌ خدمت‌ خواجه‌ آمد و نوشته‌ای‌ از آن‌ دیگری‌ به‌ خواجه‌ داد که‌ در آن‌ به‌ خواجه‌ بسیار ناسزا گفته‌ و دشنام‌ داده‌ بود و او را کلب‌بن‌کلب‌ خطاب‌ کرده‌ بود. خواجه‌ به‌ زبانی‌ نرم‌ و لطف‌آمیز در جواب‌ او نوشت: و اما اینها که‌ نوشته‌ای‌ درست‌ نیست‌ چه‌ سگ‌ در زمره‌ چهارپایان‌ است‌ و عوعو می‌کند و پوست‌ او پوشیده‌ از پشم‌ است‌ و ناخنی‌ دراز دارد و این‌ صفتها در من‌ نیست‌ و به‌ خلاف‌ او قامت‌ من‌ راست‌ و تنم‌ بی‌موی‌ و ناخنم‌ پهن‌ است. من‌ گویا و خندانم‌ و فصول‌ و خواصی‌ که‌ مراست‌ غیر آن‌ فصول‌ و خواصی‌ است‌ که‌ سگ‌ دارد و آنچه‌ در من‌ است‌ در او نیست‌ و تمام‌ عیوبی‌ را که‌ صاحب‌ نامه‌ ذکر کرده‌ بود، بدین‌ سان‌ جواب‌ گفت‌ بدون‌ آنکه‌ کلمه‌ای‌ درشت‌ و زشت‌ بنویسد و یا بگوید...»
‌و همو گوید «خواجه‌ با تقرب‌ و مکانتی‌ که‌ پیش‌ هولاکو داشت، از منافع‌ مسلمانان‌ به‌ ویژه‌ شیعیان‌ و علویان‌ و حکمت‌دانان‌ و غیر ایشان‌ نگاهبانی‌ می‌کرد و به‌ آنها احسان‌ و نیکی‌ می‌کرد و در ابقأ آنها در شغلشان‌ کوشا بود و می‌کوشید که‌ وجوه‌ اوقاف‌ را در محل‌ اصلی‌ صرف‌ کنند و با وجود همه‌ اینها، شخصی‌ متواضع‌ و فروتن‌ و گشاده‌رو و نیکو معاشرت‌ بود.» اغلب‌ مورخان‌ و اصحاب‌ رجال‌ در حق‌ او و اخلاق‌ او به‌ همین‌ سان‌ سخن‌ گفته‌اند.
َ‌ تسامح‌ و سعه‌ صدر خواجه‌ نصیر
خواجه‌ شخصی‌ با تسامح‌ و با وسعت‌ مشرب‌ بود و دانشمندان‌ و عالمان‌ را از هر طبقه‌ و هر مذهبی‌ که‌ بودند بزرگ‌ می‌داشت‌ و در این‌ میان‌ به‌ تصوف‌ و صوفیان‌ راستین‌ توجه‌ مخصوص‌ داشت‌ و با توجه‌ به‌ کتابهایی‌ که‌ نوشته‌ معلوم‌ می‌شود که‌ خود او نیز در این‌ ره‌ قدمی‌ راسخ‌ داشته‌ است. در نمط‌ نهم‌ «شرح‌ اشارات»، یعنی‌ «مقامات‌العارفین» و رساله‌ نفیس‌ «اوصاف‌الاشراف» چنان‌ سخنان‌ صوفیان‌ را بیان‌ می‌کند که‌ گویی‌ خود او سالک‌ راه‌ طریقت‌ بوده‌ است. او در این‌ کتاب‌ دوم‌ برخی‌ اتهامات‌ ناروا و جاهلانه‌ را که‌ بر صوفیان‌ بسته‌اند کشف‌ می‌کند و در باب‌ توحید و اتحاد سخنان‌ لطیف‌ می‌گوید و دعاوی‌ منصور حلاج‌ و برخی‌ دیگر از صوفیان‌ را به‌ روشی‌ درست‌ تفسیر می‌کند. ولیکن‌ به‌ صوفی‌ نمایان‌ و قلندران‌ بیکاره‌ اعتقادی‌ نداشته‌ و آنان‌ را سربار جامعه‌ می‌دانسته‌ است. «گویند وقتی‌ در برابر سلطان‌ [هولاکو] گروهی‌ از فقیران‌ قلندریه‌ پیدا شدند. سلطان‌ از خواجه‌ پرسید: اینها چه‌ کسانند؟ خواجه‌ جواب‌ گفت: گروهی‌ زاید و بیهوده‌اند، بر فور سلطان‌ دستور داد که‌ همه‌ را نابود کردند. کسی‌ را خواجه‌ پرسید مقصود تو از این‌ بیان‌ چه‌ بود؟ گفت: مردم‌ چهار طبقه‌ بیش‌ نیستند: جمعی‌ امیر و وزیر و کسان‌ سلطانند از لشکری‌ و کشوری، دو دیگر بازرگانان‌ و تجارند، سه‌ دیگر پیشه‌وران‌ و صنعتگران‌اند و آخرین‌ گروه‌ برزگران‌ و دهقانانند و آن‌ کس‌ که‌ از زمره‌ این‌ چهار گروه‌ نباشد سربار مردم‌ و در جهان‌ زیاده‌ است.»
َ‌ آثار خواجه‌ نصیر خواجه‌ در بیشتر دانشهای‌ متداول‌ روزگار خویش‌ به‌ ویژه‌ فقه‌ و حکمت‌ و کلام‌ و منطق‌ و ریاضیات‌ و فلک‌ و نجوم‌ و اخلاق‌ و برخی‌ دیگر مهارت‌ شایان‌ داشت‌ و در اغلب‌ این‌ رشته‌ها تألیفات‌ ارزنده‌ نفیس‌ دارد.
‌فهرست‌ آثار مهم‌ خواجه‌ در «فوات‌ الوفیات» ابن‌شاکر کتبی‌ (در گذشته‌ 762 ه'.ق) و روضات‌الجنات‌ خوانساری‌ و از همه‌ دقیق‌تر در آثار مهم‌ خواجه‌ را که‌ به‌ نحوی‌ از انحأ مورد دقت‌ و نظر اهل‌ فن‌ بوده‌ نام‌ می‌بریم‌ و درباره‌ آنها سخن‌ می‌گوییم:
-1 تجریدالاعتقاد، در علم‌ کلام‌ و آن‌ کتاب‌ در این‌ موضوع‌ از کتابهای‌ دقیق‌ و استوار است‌ و مورد عنایت‌ بسیاری‌ از دانشمندان‌ بوده‌ و بر آن‌ شرح‌ کرده‌اند یا تعلق‌زده‌اند. مهم‌ترین‌ شرحهای‌ این‌ کتاب‌ از آن‌ علامه‌ حلی، حکیم‌ قوشچی‌ و عبدالقادر لاهیجی‌ است، این‌ شرحها اغلب‌ با اصل‌ چاپ‌ شده‌ است‌ و شرح‌ علامه‌ به‌ سال‌ 1353 هجری‌ در صیدا در مکتبه‌ عرفان‌ چاپ‌ شد و نام‌ آن‌ کشف‌المرد است‌ و همین‌ شرح‌ نزدیک‌ترین‌ تفسیری‌ است‌ به‌ مقاصد خواجه‌ طوسی‌ که‌ علامه‌ حلی‌ نوشته‌ است.
-2 شرح‌ اشارات، ابن‌سینا در فلسفه، این‌ شرح‌ با شرح‌ فخر رازی‌ بر اشارات‌ به‌ سال‌ 1325 هجری‌ در مصر مطبعه‌ خیریه‌ چاپ‌ شد و اخیراً‌ دکتر سلیمان‌ دنیا اشارات‌ را در مصر تنها با شرح‌ خواجه‌ و با دقت‌ و حواشی‌ سودمند چاپ‌ کرد. خواجه‌ در این‌ کتاب‌ بسیاری‌ از اشتباهات‌ و نقضهای‌ نابه‌ جای‌ امام‌ را بر شیخ‌الرئیس‌ جواب‌ گفته‌ ولیکن‌ به‌ هیچ‌ روی‌ از طریق‌ ادب‌ بیرون‌ نرفته‌ و از او به‌ عنوان‌ شارح‌ فاضل‌ یاد کرده‌ است. برای‌ شرح‌ بیشتر در این‌ باره‌ به‌ ترجمه‌ امام‌ فخر رازی‌ نگاه‌ کنید.
-3 التذکرة‌ فی‌ علم‌ الهیاة، و آن‌ کتاب‌ مختصری‌ است‌ که‌ جامع‌ مسائل‌ این‌ فن‌ است‌ و شامل‌ چهار باب‌ است، این‌ کتاب‌ مایه‌ اعجاب‌ دانشمندان‌ گشته‌ و بر آن‌ شده‌اند که‌ آن‌ را شرح‌ کنند و بر آن‌ تعلیق‌ زنند. از شارحان‌ این‌ کتاب‌ چند تن‌ نام‌ می‌بریم:
1) نظام‌الدین‌ نیشابوری‌ معروف‌ به‌ نظام‌ اعرج، که‌ شرح‌ او توضیح‌التذکره‌ نام‌ دارد.
2) شرح‌ سیدالشریف‌ علی‌بن‌ محمدالجرجانی‌ (در گذشته‌ 816 ه'.ق)
3) شرح‌ شمس‌الدین‌ محمدبن‌ احمد خفری‌ (وفات‌ 960 ه'.ق) که‌ از شاگردان‌ صدرالدین‌ محمد دشتکی‌ است، این‌ شرح‌التکمة‌ فی‌ شرح‌التذکرة‌ نام‌ دارد، که‌ در سال‌ 832 پایان‌ یافته‌ است.
4) قطب‌الدین‌ محمود بن‌ مسعود شیرازی‌ (در گذشته‌ 710 ه'.ق) شاگرد بزرگوار خواجه، که‌ شرح‌ او التحفة‌الشاهیة‌ نام‌ دارد.
-4 بیست‌ باب، که‌ در اسطرلاب‌ است‌ و گویند: این‌ کتاب‌ از اسطرلاب‌ اسماعیلیان‌ است، که‌ خواجه‌ زمانی‌ که‌ در قرب‌ آنها بود، تألیف‌ کرد و از جمله‌ غنایمی‌ بود که‌ از اسماعیلیان‌ گرفته‌ شد و عطا ملک‌ جوینی‌ بر آن‌ دست‌ یافت.
این‌ کتاب‌ در جشن‌ یادبود خواجه‌ در دانشگاه‌ تهران‌ چاپ‌ شد و بر آن‌ چند شرح‌ نوشته‌اند که‌ از مهم‌ترین‌ آنها شرح‌ دو تن‌ معروف‌تر است:
1) شرح‌ نظام‌الدین‌ بن‌ حبیب‌ الله‌ الحسینی، که‌ آن‌ را به‌ زبان‌ فارسی‌ در سال‌ 873 هجری‌ به‌ پایان‌ آورد.
2) شرح‌ شیخ‌ عبدالعلی‌ بن‌ محمد بن‌ حسن‌ البیرجندی‌ (در گذشته‌ 934 ه'.ق) که‌ آن‌ را به‌ سال‌ 893 تألیف‌ کرد.
-5 تحریر اقلیدس، در اصول‌ هندسه‌ و حساب، خواجه‌ از تألیف‌ این‌ کتاب‌ در 22 شعبان‌ سال‌ 646 فراغ‌ یافت. این‌ کتاب، از کتابهای‌ پرارج‌ خواجه‌ است‌ و متجاوز از یازده‌ شرح‌ بر آن‌ نوشته‌اند که‌ مهم‌ترین‌ آنها شرح‌ سید شریف‌ جرجانی‌ و قاضی‌زاده‌ رومی‌ است، خواجه‌ در آغاز این‌ کتاب‌ گوید «... تحریر این‌ کتاب‌ را پس‌ از تحریر مجسطی‌ آغاز کردم».
-6 تحریر اکرمانالاوس، حاوی‌ سه‌ مقالت‌ است؛ مقاله‌ نخستین‌ شامل‌ سی‌ شکل‌ و مقاله‌ دوم‌ شامل‌ هیجده‌ شکل‌ و مقاله‌ سوم‌ شامل‌ 12 شکل‌ است.
خواجه‌ از تألیف‌ این‌ کتاب‌ در 21 شعبان‌ سال‌ 663 فارغ‌ شده‌ است.
-7 تحریر المجسطی، اصل‌ کتاب‌ از آن‌ بطلمیوس‌ است‌ که‌ در هیئت‌ و علم‌ فلک‌ و حرکات‌ نجوم‌ پرداخته‌ و خواجه‌ این‌ کتاب‌ را برای‌ حسام‌الدین‌ حسن‌بن‌ محمد سیواسی‌ تحریر کرده‌ است‌ و در 5 شوال‌ سال‌ 644 هجری‌ تمام‌ کرده‌ است. این‌ کتاب‌ را هم‌ گروهی‌ از دانشمندان‌ شرح‌ کرده‌اند ازجمله‌ شمس‌الدین‌ محمد سمرقندی‌ و نظام‌الدین‌ اعرج‌ نیشابوری‌ را می‌توان‌ نام‌ برد.
-8 زیج‌ ایلخانی، فارسی‌ است‌ و این‌ همان‌ زیجی‌ است‌ که‌ حاصل‌ رصد مراغه‌ به‌ دستور هولاکو بنا شده‌ بود در آن‌ آورده‌ است‌ و پیش‌ از این‌ درباره‌ آن‌ صحبت‌ کردیم. خواجه‌ در مقدمه‌ این‌ کتاب‌ گوید: «... هولاکو خان‌ همدان‌ را قهر کرد و بغداد بگرفت‌ و خلیفه‌ را برداشت، تا حدود مصر بگرفت‌ و کسانی‌ که‌ یاغی‌ بودند نیست‌ کرد و هنرمندان‌ را در همه‌ انواع‌ بنواخت‌ و بفرمود تا هنرهای‌ خویش‌ و رسمهای‌ نیکو نهادند و من‌ بنده‌ نصیر را که‌ از طوسم‌ و به‌ ولایت‌ همدان‌ افتاده‌ بودم، از آنجا بیرون‌ آورد و رصد ستارگان‌ فرمود و حکما را که‌ فن‌ رصد می‌دانستند چون: مؤ‌یدالدین‌ العرضی‌ که‌ به‌ دمشق‌ بود و فخرالدین‌ مراغی‌ که‌ به‌ موصل‌ بود و فخر خلاصی‌ که‌ به‌ تفلیس‌ بود و نجم‌الدین‌ دبیران‌ که‌ به‌ قزوین‌ بود، بفرمود تا از آن‌ ولایتها بطلبند و زمین‌ مراغه‌ رصد را اختیار کردند و بفرمود تا کتابها از بغداد و شام‌ و موصل‌ و خراسان‌ بیاوردند، تقریر چنان‌ کرد که‌ منگوی‌ از میان‌ برخاست‌ و بعد از آن‌ رصد ستارگان‌ تمام‌ شد...».
این‌ کتاب‌ چهار مقاله‌ دارد: -1 در تواریخ؛ -2 در سیر کواکب؛ -3 در اوقات‌ طالع؛ -4 در باقی‌ اعمال‌ نجوم.
بر این‌ زیج‌ چند شرح‌ معتبر نوشته‌ شده‌ است‌ که‌ بهتر از همه‌ شرح‌ این‌ چند نفر است:
-1 زیج‌ شاهی(11) که‌ آن‌ را علیشاه‌ بن‌ محمد بن‌ القاسم‌ خوارزمی‌ معروف‌ به‌ علأالمنجم‌ نوشته‌ که‌ به‌ فارسی‌ و مختصر است. مؤ‌لف‌ این‌ کتاب‌ را (عمدة‌ الایلخانیه) نام‌ داده‌ و آن‌ را برای‌ محمد بن‌ احمد التبریزی‌ وزیر تألیف‌ کرده‌ است.
-2 شرح‌ حسن‌ بن‌ محمد نیشابوری‌ قمی‌ معروف‌ به‌ نظام‌ اعرج‌ و آن‌ شرحی‌ فارسی‌ است‌ که‌ کشف‌ الحقایق‌ نام‌ دارد.(12)
-3 شرح‌ غیاث‌ الدین‌ جمشید بن‌ مسعود کاشانی‌ بنام‌ زیج‌ خاقانی. شارح‌ گوید: این‌ کتاب‌ را در تکمیل‌ زیج‌ ایلخانی‌ پرداختم‌ و همه‌ آنچه‌ را که‌ از اعمال‌ منجمان‌ استنباط‌ کرده‌ بودم‌ و در هیچ‌ زیج‌ دیگر نیامده، با براهین‌ در آن‌ گرد آوردم.(13)
-9 اخلاق‌ ناصری، خواجه‌ این‌ کتاب‌ را به‌ امیر قهستان، ناصرالدین‌ عبدالرحیم‌ محتشم‌ تألیف‌ کرد، چه‌ او از خواجه‌ خواست‌ تا کتاب‌ الطهاره‌ ابن‌ مسکویه‌ را به‌ پارسی‌ ترجمه‌ کند و چون‌ این‌ کتاب‌ فاقد دو قسم‌ و تدبیر منزل‌ بود خواجه‌ این‌ دو باب‌ را خود بر آن‌ افزود. خواجه‌ این‌ کتاب‌ را به‌ دو پادشاه‌ تقدیم‌ کرده‌ است؛ نخست‌ همان‌ ناصرالدین‌ محتشم‌ که‌ نام‌ او را در مقدمه‌ آورده‌ و او را ملک‌ الملوک‌ العرب‌ و العجم‌ خسرو جهان‌ و شهریار ایران‌ خوانده‌ است. ولیکن‌ پس‌ از آنکه‌ به‌ بهانه‌ نامه‌نگاری‌ خواجه‌ با خلیفه، او را مغضوب‌ داشته‌ و به‌ دژ اسماعیلیان‌ تبعید نموده‌ بود و (پس‌ از آنکه‌ محتشم‌ و گرفتار خان‌ مغول‌ گشته)، خواجه‌ آن‌ مقدمه‌ را بدل‌ نموده‌ و برای‌ آن‌ مقدمه‌ای‌ دیگر پرداخته‌ به‌ هر حال‌ درک‌ عمیق‌تر ریشه‌های‌ تصمیمات‌ خواجه‌ نصیر، خود نیازمند پژوهشهای‌ جامع‌تری‌ است‌ که‌ امیدواریم‌ دانشجویان‌ بر آن‌ کمر همت‌ بربندند.
به‌ هر حال‌ این‌ کتاب‌ اخلاق‌ ناصری‌ از پرمایه‌ترین‌ کتب‌ فارسی‌ است‌ که‌ در علم‌ اخلاق‌ و حکمت‌ علمی‌ نوشته‌ شده. رئوس‌ مسائل‌ و مطالب‌ این‌ علم‌ را که‌ حکیمان‌ بزرگ‌ درباره‌ هر سه‌ قسمت‌ تهذیب‌ اخلاق‌ و تدبیر و منزل‌ و سیاست‌ مدن‌ در تألیفات‌ خویش‌ نوشته‌اند خواجه‌ در این‌ کتاب‌ جمع‌ کرده‌ و در قسمت‌ مبادی‌ این‌ کتاب‌ هم‌ آنچه‌ از مسائل‌ فلسفه‌ شرقی‌ برای‌ فهم‌ مطالب‌ لازم‌ بوده‌ با بهترین‌ اسلوب‌ و نیکوترین‌ طرزی‌ نگاشته‌ است.
-10 اوصاف‌ الاشراف، رساله‌ کوچکی‌ است‌ از خواجه‌ در سیر و سلوک‌ و اخلاق‌ صوفیان‌ که‌ پس‌ از اخلاق‌ ناصری‌ تألیف‌ کرده‌ است. خواجه‌ این‌ کتاب‌ را به‌ خواهش‌ شمس‌الدین‌ محمد جوینی‌ وزیر پرداخته‌ و آن‌ را بر شش‌ باب‌ نهاده‌ است. این‌ کتاب‌ را «رکن‌الدین، محمد بن‌ علی‌ الجرجانی» به‌ تازی‌ درآورده‌ است. این‌ کتاب‌ مکرر چاپ‌ شده‌ است.
-11 الادب‌ الوجیز للولدالصغیر، اصل‌ این‌ کتاب‌ از عبدالله‌ بن‌ المقفع‌ (کشته‌ 142 ه'.ق) است‌ و خواجه‌ این‌ رساله‌ را به‌ دستور مخدوم‌ نخستین‌ خود ناصرالدین‌ محتشم‌ قهستان‌ به‌ فارسی‌ درآورده‌ است. خواجه‌ این‌ رساله‌ را مطابق‌ روش‌ ابوالمعانی‌ نصرالله‌ منشی‌ در ترجمه‌ کلیله‌ و دمنه‌ و بهأالدین‌ محمدبن‌ حسن‌ بن‌ اسفندیار کاتب‌ در ترجمه‌ نامه‌ تنسر به‌ آیات‌ و اشعار عربی‌ و فارسی‌ مزین‌ ساخته‌ است‌ و مثل‌ دو مترجم‌ مذکور برای‌ آنکه‌ نگاشته‌ خود را به‌ زبان‌ ادبی‌ انشأ کند مطالب‌ اصل‌ کتاب‌ را گرفته‌ و آن‌ را با زوایدی‌ آزادانه‌ در قالب‌ فارسی‌ ریخته‌ است.
-12 جواهرالفرایض، که‌ برخی‌ آن‌ را الفرایض‌ النصیریة‌ علی‌ مذهب‌ اهل‌ البیته‌ خوانده‌اند، رساله‌ مختصر و جامعی‌ است‌ در اصول‌ علم‌ فرایض‌ و مواریث‌ و گویا این‌ تنها کتابی‌ است‌ که‌ خواجه‌ در فقه‌ نوشته‌ و از او باقی‌ است. در این‌ کتاب‌ خواجه‌ از کتاب‌ تحریر استاد خویش‌ معین‌الدین‌ سالم‌ بن‌ بردران‌ مصری‌ نقل‌ می‌کند.
-13 اساس‌ الاقتباس، این‌ کتاب‌ در فن‌ منطق‌ است‌ و پس‌ از منطق‌ شفای‌ ابن‌سینا بزرگ‌ترین‌ و مهم‌ترین‌ کتابی‌ است‌ که‌ در این‌ علم‌ تألیف‌ شده‌ است. کتاب‌ مذکور نه‌ مقاله‌ دارد و هر مقاله، خود به‌ چند فن‌ و هر فن‌ و به‌ چند فصل‌ منقسم‌ می‌شود بدین‌ قرار:
‌مقاله‌ اولی- در مدخل‌ منطق‌ که‌ آن‌ را به‌ یونانی‌ ایساغوجی‌ گویند.
‌مقاله‌ دوم- در مقولات‌ عشر و آن‌ را به‌ یونانی‌ قاطیغوریاس‌ نامند.
‌مقاله‌ سوم- در اقوال‌ جازمه‌ که‌ آن‌ را به‌ یونانی‌ باری‌ ارمیناس‌ گویند.
‌مقاله‌ چهارم- در علم‌ قیاس‌ که‌ آن‌ را به‌ یونانی‌ آنالوطیقای‌ اول‌ نامند.
‌مقاله‌ پنجم- در برهان‌ که‌ آن‌ را به‌ یونانی‌ آنالوطیقای‌ دوم‌ نامند.
‌مقاله‌ ششم- در جدل‌ که‌ آن‌ را به‌ یونانی‌ طوبیقا خوانند.
‌مقاله‌ هفتم- در مغالطه‌ که‌ آن‌ را به‌ یونانی‌ سوفسطیقا نامند.
‌مقاله‌ هشتم- در خطابه‌ که‌ آن‌ را به‌ یونانی‌ ریطوریقا خوانند.
‌مقاله‌ نهم- در شعر و آن‌ را به‌ یونانی‌ بوطیقا نامند.
‌این‌ کتاب‌ را خواجه‌ به‌ سال‌ 642 تألیف‌ کرد و آقای‌ مدرس‌ رضوی‌ آن‌ را در سال‌ 1326 در جزو انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌ چاپ‌ کرده‌ است. گفتنی‌ است‌ که‌ برخی، تعداد آثار خواجه‌ را از کتاب‌ و رساله‌ به‌ 168 عدد نیز رسانده‌اند.
َ‌ آرای‌ فلسفی‌ خواجه‌ نصیر کاری‌ که‌ خواجه‌ در استوار کردن‌ مبانی‌ فلسفه‌ مشأ کرد از همه‌ کارهای‌ او بهتر بود، به‌ ویژه‌ برای‌ گروهی‌ که‌ ارسطو را استاد مسلم‌ و حقایق‌ عالم‌ را با فلسفه‌ او بیان‌ شده‌ می‌پنداشتند.
‌حکیمان‌ اسلام، غالباً‌ اقوال‌ ارسطو و افلاطون‌ را مانند اصل‌ ثابت‌ علمی‌ می‌پذیرفتند و اشتباه‌ و خطا و اختلاف‌ آنها را، از شدت‌ اعتقاد تأویل‌ می‌کردند. گفتار ابونصر فارابی‌ در مقدمه‌ الجمع‌ بین‌ الرایین‌ و دفاع‌ سخت‌ ابن‌سینا از تعلیمات‌ و آرأ ارسطو در کتب‌ خود به‌ خصوص‌ کتاب‌ شفأ نمودار این‌ حسن‌ اعتقاد و تعصب‌ است. دیگران‌ نیز عقیده‌ای‌ نزدیک‌ بدین‌ دو تن‌ داشتند تا بدانجا که‌ برای‌ متأخران، حقی‌ در اصابت‌ واقع‌ و یافتن‌ مطلبی‌ اضافه‌ بر آنچه‌ حکیمان‌ یونان‌ گفته‌ بودند، قائل‌ نمی‌شدند.
‌در این‌ میان‌ اشخاصی‌ از قبیل‌ ابوبکر محمدبن‌ زکریای‌ رازی‌ (در گذشته‌ 313-20 ه'.ق) و ابوریحان‌ محمدبن‌ احمد بیرونی‌ (در گذشته‌ 440 ه'.ق) هم‌ گاهی‌ پدید می‌آمدند که‌ خود دارای‌ افکار تازه‌ بودند و به‌ دیگران‌ نیز حق‌ می‌دادند که‌ آرأ یونانیان‌ را باطل‌ کنند و بر آن‌ نکته‌ای‌ بیفزایند. مناظرات‌ رازی‌ با ابوحاتم‌ محمدبن‌ حمدان‌ رازی‌ (در گذشته‌ 322 ه'.ق) حاکی‌ از وسعت‌ نظر پسر زکریا و جمود فکر ابوحاتم‌ رازی‌ است.
‌پس‌ از انتشار کتب‌ ابن‌سینا و شهرت‌ و آوازه‌ شگرف‌ او در سده‌ پنجم، حکیمان‌ اسلام‌ با نوعی‌ از تعصب، کتب‌ او را درس‌ می‌دادند و راستی‌ آنکه‌ فلسفه‌ به‌ جای‌ تحقیق‌ در اسرار آفرینش‌ نزد بسیاری‌ از حکمت‌ پژوهان، عبارت‌ شده‌ بود از بحث‌ در اقوال‌ ابن‌سینا و تدریس‌ کتب‌ او. چنان‌ که‌ جمعی‌ به‌ دفاع‌ از ابن‌سینا می‌پرداختند و بعضی‌ نیز سخنان‌ وی‌ را رد می‌کردند. ابوحامد غزالی‌ در مقدمه‌ تهافت‌ الفلاسفه‌ گفته‌ است‌ که: هرگاه‌ ما بطلان‌ نظر فارابی‌ را و ابن‌سینا را ثابت‌ کنیم، در نتیجه، بطلان‌ اصول‌ فیلسوفان‌ مقرر خواهد گشت. عمر خیام‌ از هواخواهان‌ ابن‌سینا بود و در این‌ باره‌ اصرار می‌ورزید.
‌فخرالدین‌ محمد بن‌ عمر رازی‌ (در گذشته‌ 606 ه'.ق) مشهور به‌ فخر رازی‌ که‌ در جدل‌ و علوم‌ نظری‌ سخت‌ قوی‌ پایه‌ بود و در بحث‌ تا بدان‌ مایه‌ گستاخ‌ بود که‌ پس‌ از نقل‌ حدیث‌ و روایت‌ از حضرت‌ رسول‌ اکرم‌ می‌گفت: محمد تازی‌ چنین‌ گفت‌ و محمد رازی‌ چنین‌ می‌گوید، بر گفته‌های‌ پیشینیان‌ خاصه، ابن‌سینا اعتراضات‌ و شکوک‌ گوناگون‌ وارد ساخت. شاگردان‌ و پروردگان‌ مکتب‌ وی‌ از قبیل: شمس‌الدین‌ عبدالحمیدبن‌ خسرو شاهی‌ (در گذشته‌ شوال‌ 652 ه'.ق) و شمس‌الدین‌ احمدبن‌ الخلیل‌الخویی‌ (در گذشته‌ 637 ه'.ق) و افضل‌ الدین‌ محمد بن‌ ناماور خونجی‌ (در گذشته‌ 646 ه'.ق) و تاج‌الدین‌ محمد بن‌ الحسین‌ الاُرمَوِ‌ی‌ (در گذشته‌ 654 ه'.ق) و اثیرالدین‌ مفضل‌ بن‌ عمر ابهری‌ (در گذشته‌ 660-3 ه'.ق) در بلاد روم‌ و سوریه‌ و عراق‌ پراگنده‌ شدند و تعلیمات‌ استاد خود را منتشر ساختند و بیش‌ از پیش‌ در سست‌ کردن‌ عقاید مشائیان‌ به‌ ویژه‌ شیخ‌ رئیس‌ کوشیدند. تا اینکه‌ خواجه‌ نصیر محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌ (در گذشته‌ 672 ه'.ق) به‌ دفاع‌ از ابن‌سینا برخاست‌ و شکوک‌ و ایرادهای‌ فخرالدین‌ رازی‌ و شاگردان‌ او را با دلیلهای‌ استوار و تقریری‌ حکیمانه‌ رد کرد چندان‌ که‌ طریقه‌ ابن‌سینا بار دیگر سمت‌ قبول‌ یافت‌ و بر جای‌ محکم‌ خود نشست.
‌از این‌ مقدمه‌ کلی‌ چند مطلب‌ مهم‌ می‌توان‌ فهمید:
‌نخست‌ اینکه: سیر فلسفه‌ ابن‌سینا تا زمان‌ خواجه‌ چه‌ بوده‌ است.
‌دوم‌ اینکه: خواجه‌ با تمام‌ قوی‌ در تشیید بنیان‌ حکمت‌ ابن‌سینا کوشیده‌ است.
‌حتی‌ گاهی‌ عقاید مشائیان‌ را تزییف‌ و برخی‌ اوقات‌ سخنان‌ ابوالبرکات‌ بغدادی‌ (در گذشته‌ 547 ه'.ق) صاحب‌ المعتبر و شیخ‌ اشراق‌ (در گذشته‌ 587 ه'.ق) را بر آرأ شیخ‌ رئیس‌ ترجیح‌ داده‌ و بهتر دانسته‌ است.
َ‌ شماری‌ از عقاید خواجه‌ گفتنی‌ است‌ که‌ افکار تازه‌ و عقاید اصلی‌ خواجه‌ بیشتر در کتاب‌ تجرید العقاید به‌ چشم‌ می‌خورد و خود در آغاز این‌ کتاب‌ می‌گوید: «... من‌ این‌ کتاب‌ را بر بهترین‌ روش‌ ترتیب‌ و تنظیم‌ کردم‌ و آنچه‌ را که‌ با دلیل‌ برایم‌ ثابت‌ گشته‌ و معتقد خود قرارش‌ داده‌ام‌ در این‌ کتاب‌ گنجانیده‌ام...»
-1 گروهی‌ از متکلمان‌ و حکیمان‌ وجود و عدم‌ را تعریف‌ به‌ حد و رسم‌ کنند. متکلمان‌ گویند: موجود چیزی‌ است‌ که‌ ثابت‌العین‌ باشد و معدوم‌ آن‌ است‌ که‌ منفی‌العین‌ باشد. حکیمان‌ گویند: موجود آن‌ است‌ که‌ بتوان‌ از او خبری‌ داد و معدوم‌ آن‌ است‌ که‌ نتوان‌ از او خبر داد. خواجه‌ گوید: این‌ تعریفها همه‌ فاسد است‌ و نادرست‌ چه‌ شامل‌ دور می‌شوند زیرا «ثابت» مترادف‌ «موجود» و «منفی» مترادف‌ «معدوم» است‌ سپس‌ گوید که: مراد از تعریف‌ وجود، شرح‌ و تعریف‌ لفظ‌ است‌ و تبدیل‌ لفظی‌ به‌ لفظ‌ دیگر که‌ روشن‌تر و واضح‌تر از اولی‌ است‌ و این‌ از آن‌ روست‌ که‌ چیزی‌ شناخته‌تر و عام‌تر از وجود نیست‌ تا بتوان‌ آن‌ را وسیله‌ تحدید و تعریف‌ وجود دانست‌ و نظیر این‌ قول‌ است‌ سخن‌ حاجی‌ سبزواری‌ در اول‌ منظومه‌ حکمت:
معرف‌ الوجود شرح‌ الاسم‌/ولیس‌ بالحد ولا بالرسم‌
مفهومه‌ من‌ اعرف‌ الاشیأ/و کنهه‌ فی‌ غایة‌ الخفأ
و شیخ‌ رئیس‌ در کتاب‌ نجاة‌ گوید: «وجود جز به‌ شرح‌ اسم‌ قابل‌ تعریف‌ نیست، چه‌ او مبدأ و پایه‌ همه‌ شرحهاست، پس‌ شرحی‌ نتواند داشت، ولیکن‌ صورت‌ آن‌ - بدون‌ آنکه‌ واسطه‌ای‌ داشته‌ باشد - در ذهن‌ هست.»
-2 خواجه‌ در شرح‌ اشارات، نمط‌ هفتم، درباره‌ علم‌ خدا با شیخ‌ رئیس‌ مخالفت‌ کرده‌ و می‌گوید: «اگر جز این‌ بود که‌ در آغاز این‌ کتاب‌ با خویشتن‌ شرط‌ کردم‌ که‌ هر جا عقیده‌ خود را با نظر شیخ‌ مخالف‌ دیدم‌ آن‌ را ذکر نکنم‌ راه‌ گریز از این‌ مضایق‌ و تنگیها و غیر آن‌ را بیان‌ می‌کردم. ولیکن‌ باید به‌ شرط‌ وفا کرد. با وجود این‌ از دل‌ خویش‌ رخصت‌ نمی‌یابم‌ که‌ در این‌ باره‌ اصلاً‌ به‌ چیزی‌ اشاره‌ نکنم. از این‌ رو در اینجا اشارتی‌ کوتاه‌ می‌کنم، برای‌ کسی‌ که‌ طالب‌ آن‌ است. اینک‌ گوییم: اگر گفتار شیخ‌ را در این‌ باب‌ که‌ گوید: «علم‌ باری‌ تعالی‌ به‌ حصول‌ صور در ذات‌ او حاصل‌ می‌گردد»، پذیرفتن‌ اشکالات‌ زیر لازم‌ می‌آید:
نخست‌ اینکه: ذات‌ واحد بسیط، فاعلی‌ و قابل‌ آن‌ صورتها می‌شود، این‌ امر مستلزم‌ پدید آمدن‌ ترکیب‌ در ذات‌ خدا می‌گردد؛
دوم‌ اینکه: ذات‌ واجب‌ محل‌ به‌ صفات‌ زاید غیراضافی‌ و غیرسلبی‌ متصف‌ می‌گردد در حالی‌ که‌ بطلان‌ صفات‌ حقیقی‌ برای‌ ذات‌ واجب‌ ثابت‌ است.
سوم‌ اینکه: ذات‌ واجب‌ محل‌ معلومات‌ ممکن‌ و متکثر می‌شود.
و بالاتر از همه‌ در این‌ صورت، باید معلول‌ اول‌ ذات‌ باری، مباین‌ خود او نباشد، بلکه‌ قائم‌ به‌ ذات‌ او باشد و باری‌ تعالی‌ چیزی‌ مباین‌ ذات‌ خویش‌ نیافریده‌ باشد چه‌ بر این‌ تقدیر معلول‌ اول‌ تصورات‌ ذهنی‌ یا صور علمیه‌ خواهد بود نه‌ موجودات‌ و اعیان‌ خارجی، در حالی‌ که‌ عدم‌ تباین‌ معلول‌ نخستین‌ با ذات‌ باری‌ خلاف‌ آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ حکیمان‌ و فیلسوفان‌ پیشین‌ بدان‌ رفته‌ و مقرر کرده‌اند. سپس‌ قول‌ افلاطون‌ را آورده‌ که‌ گوید: صور معقول‌ قائم‌ به‌ ذات‌ باری‌ هستند و گویی‌ در این‌ را عقیده‌ شیخ‌ اشراق‌ را که‌ «علم‌ خدا را حضوری‌ می‌داند.» پسندیده‌ است‌ ولیکن‌ از او در «شرح‌ اشارات» نامی‌ نمی‌برد.
-3 به‌ نظر خواجه‌ اتصاف‌ ذات‌ باری‌ به‌ علیت‌ در حق‌ او نقص‌ است، زیرا این‌ امر موجب‌ می‌شود که‌ او سبب‌ موجب‌ باشد نه‌ سبب‌ مختار و نیز خصوصیت‌ یا حیثیتی‌ که‌ در زمان‌ ایجاد معلول‌ همراه‌ اوست، در قدمت، با او انباز باشد و این‌ صورتی‌ از شرک‌ است.
از این‌ رو خواجه‌ «علیت» را صفتی‌ از «امر» خدا که‌ در قرآن‌ آمده‌ قرار می‌دهد؛ «و ما امرناالاواحد کلمح‌ البصر» و نیز: «انما امره‌ اذا ارادشیئا أن‌ یقول‌ له‌ کن‌ فیکون.» و از این‌ راه‌ است‌ که‌ خواجه‌ به‌ توحید صرف‌ و تنزیه‌ محض‌ می‌رسد.
-4 خواجه‌ در حقیقت‌ مکان‌ نیز با شیخ‌ اختلاف‌ داشته‌ و رأی‌ او را نپسندیده‌ است. می‌دانید که‌ افلاطون‌ و بیشتر اشراقیان‌ گویند: مکان، بعد مساوی‌ با بعد متمکن‌ است‌ و مراد از متمکن‌ چیزی‌ است‌ که‌ در مکان‌ جای‌ می‌گیرد.
ارسطو و بیشتر مشائیان‌ ازجمله‌ ابن‌سینا گویند: مکان‌ سطح‌ باطن‌ جسم‌ حاوی‌ است‌ که‌ با سطح‌ ظاهر جسم‌ محوی‌ مماس‌ باشد.
خواجه‌ در کتاب‌ صراحةً‌ می‌گوید: «معقول‌ آن‌ است‌ که‌ مکان‌ بعد مساوی‌ با بعد متمکن‌ است‌ و امارت‌ و دلایل‌ با آن‌ سازگارتر است.(14») و دلیل‌ بر این‌ قول‌ آن‌ است‌ که‌ معقول‌ از مکان، بعد داشتن‌ است‌ زیرا هرگاه‌ کوزه‌ای‌ تهی‌ از آب‌ فرض‌ کنیم‌ تصور ابعادی‌ می‌کنیم‌ که‌ جرم‌ کوزه‌ را احاطه‌ کند، به‌ نحوی‌ که‌ اگر پر از آب‌ شود آب‌ تمام‌ آن‌ ابعاد را فراگیرد- و به‌ طوری‌ که‌ علامه‌ حلی‌ می‌گوید: این‌ قول‌ را ابوبکر کات‌ بغدادی‌ نیز اختیار کرده‌ و روش‌ متکلمان‌ هم‌ نزدیک‌ به‌ این‌ روش‌ است(15).
-5 گفته‌اند خواجه‌ در شماره‌ افلاک‌ نیز با شیخ‌ رئیس‌ اختلاف‌ دارد و بنده‌ تا حال‌ آن‌ را جایی‌ ندیده‌ و نفهمیده‌ام، چه‌ نه‌ در شرح‌ اشارت‌ و نه‌ شرح‌ تجرید علامه‌ حلی‌ به‌ این‌ مطلب‌ اشارتی‌ رفته‌ است.
-6 می‌دانید که‌ درباره‌ حقیقت‌ جسم‌ دو نظر مهم‌ ابراز شده‌ است، نخست‌ آنکه: جسم‌ را مرکب‌ از هیولی‌ و صورت‌ پنداشته‌اند و این‌ نظر ارسطو و مشائیان‌ است‌ و شیخ‌ رئیس‌ نیز همین‌ مذهب‌ دارد، دلیل‌ عمده‌ این‌ گروه‌ آن‌ است‌ که‌ در جسمی‌ که‌ قابل‌ اتصال‌ و انفصال‌ است‌ باید ماده‌ای‌ ثابت‌ که‌ پذیرای‌ آن‌ دو باشد.
دوم‌ آنکه: گویند جسم‌ از ذرات‌ کوچک‌ سختی‌ درست‌ شده‌ که‌ از غایت‌ خردی‌ و سختی‌ قسمت‌پذیر نیست‌ و این‌ عقیده‌ «ذیمقراطیس(16») و معتقدان‌ به‌ اجزأ می‌باشد، عقیده‌ متکلمان‌ نیز در باب‌ جسم‌ نزدیک‌ به‌ همین‌ مذهب‌ است.
یک‌ عقیده‌ سوم‌ هم‌ سهروردی‌ مقتول‌ ابراز داشته‌ و آن‌ این‌ است‌ که: «مادة‌المواد جسم، مطلق‌ است. جزء آن‌ نیست(17) و به‌ دلایل‌ متعدد قول‌ مشائیان‌ را در باب‌ صورت‌ و هیولی‌ رد کرده‌ است.
به‌ هر حال‌ خواجه‌ در کتاب‌ تجرید الاعتقاد دلیل‌ معروف‌ اثبات‌ هیولی‌ را درست‌ ندانسته‌ و نامعقول‌ شمرده‌ است‌ و گوید: «اینکه‌ جسم‌ قبول‌ اتصال‌ و انفصال‌ کند به‌ سبب‌ ثبوت‌ ماده‌ای‌ جز جسم، بدان‌ علت‌ که‌ امری‌ محال‌ پدید آید اقتضأ ندارد(18).»
مقصود آن‌ است‌ که‌ جسم‌ بسیط‌ را جزئی‌ نیست‌ و قبول‌ انقسام‌ اقتضای‌ ثبوت‌ ماده‌ای‌ است‌ که‌ هر گاه‌ آن‌ را قسمت‌ کنیم‌ محال‌ است‌ که‌ آن‌ ماده‌ بر وحدت‌ خویش‌ باقی‌ بماند بلکه‌ برای‌ هر جزء آن‌ ماده‌ای‌ جداگانه‌ حاصل‌ می‌شود، پس‌ اگر ماده‌ هر جزئی‌ بعد از قسمت‌ حادث‌ شود تسلسل‌ لازم‌ می‌آید، زیرا در نزد مشائیان‌ هر حادثی‌ ناچار ماده‌ای‌ دارد و اگر این‌ ماده‌ قبل‌ از قسمت‌ هم‌ موجود باشد لازم‌ می‌آید که‌ فرض‌ وجود مواد بی‌نهایتی‌ در ماده‌ جسم‌ از روی‌ امکان‌ پذیرش‌ انقسامات‌ غیرمتناهی، ممکن‌ باشد(19).

َ‌ پانوشتها
1. زیدان، جرجی، آداب‌ اللغة‌ العربیة، 3/234 «... فزها العلم‌ فی‌ بلاد المغول‌ علی‌ ید هذا الفارسی، کانه‌ قبس‌ منیر فی‌ ظلمة‌ مدلهمة.»
2. شمسِ‌ قیس‌ رازی، المعجم‌ فی‌ معاییر اشعار العجم، د، مقدمه‌ چاپ‌ علامه‌ مرحوم‌ محمد قزوینی.
3. کتبی، ابن‌ شاکر، فوات‌ الوفیات، 2/149-50، چاپ‌ مصر، 129 ه'.ق.
4. عزاوی، عباس، تاریخ‌ علم‌ الفلک‌ فی‌العراق، 32-9، و خوانساری، روضات‌ الجنات، 583، چاپ‌ تهران.
5. مجمع‌ الاداب، 256، چاپ‌ هندوستان.
6. احوال‌ و آثار خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی، تألیف‌ مرحوم‌ مدرس‌ رضوی، 29.
7. کتبی، ابن‌ شاکر، فوات‌ الوفیات، 149 و مجلة‌ العرفان، سال‌ 47، شماره‌ 4، ص‌ 330 و زیدان، جرجی، تاریخ‌ التمدن‌ الاسلامی، 3/214. اینک‌ عین‌ عبارت‌ کتبی‌ «...وابتنی‌ نصیرالدین‌ الطوسی‌ بمراغة‌ قبة‌ و رصداً‌ عظیماً. واتخذ فی‌ ذلک‌ خزانة‌ فسیحة‌ الارجأ و ملأها من‌ الکتب‌ التی‌ نهبت‌ من‌ بغداد والشام‌ و الجزیرة، حتی‌ تجمع‌ فیها زیادة‌ علی‌ أربعمأئة‌ ألف‌ مجلداً).
8. کتبی، ابن‌ شاکر، فوات‌ الوفیات، 2/151 چاپ‌ مصر. «... و کان‌ یعمل‌ الوزارة‌ لهولاکو من‌ غیران‌ یدخل‌ یده‌ فی‌الاموال‌ و احتوی‌ علی‌ عقله‌ حتی‌ انه‌ لایرکب‌ و لایسافر الا فی‌ وقت‌ یأمره...»
9. برای‌ اطلاع‌ رجوع‌ کنید به‌ کتاب: کشف‌ المرادفی‌ شرح‌ تجرید الاعتقاد، چاپ‌ قم‌ (مکتبه‌ المصطفوی، بی. تا).
10. نعمه، شیخ‌ عبدالله، فلاسفة‌ الشیعة، 501 و 474، چاپ‌ بیروت.
11. حاجی‌ خلیفه، کشف‌ الظنون، 2/16. باید دانست‌ که‌ این‌ غیر از آن‌ (زیج‌ شاهی) است‌ که‌ خود خواجه‌ نوشته‌ و نجم‌الدین‌ لبودی‌ آن‌ را شرح‌ کرده‌ و (زیج‌ زاهی) نام‌ داده‌ است، خواجه‌ این‌ کتاب‌ را به‌ نام‌ رکن‌الدین‌ خورشاه‌ اسماعیلی‌ پرداخته‌ است.
12. نعمه، شیخ‌ عبدالله، فلاسفة‌ الشیعة، 497 و حاجی‌ خلیف، کشف‌ الظنون، 2/318.
13. حاجی‌ خلیفه، کشف‌الظنون، 2/15.
14. والمعقول‌ من‌ الاول‌ البعد (ای‌ البعد المساوی‌ بالبعد المتمکن) فان‌ الامارات‌ تساعد علیه...»
15. حلی، علامه، کشف‌ المراد فی‌ شرح‌ تجرید الاعتقاد، 111، چاپ‌ قم.
023-06416) Democritus . ق.م) بنیانگذار مذهب‌ ذره‌ (= ذره‌انگاری‌Atomism = )
17. سهروردی، حکمة‌ الاشراق، 74-80، چاپ‌ هانری‌ کربن.
18. ولا یقتضی‌ ذلک‌ ای‌ قبول‌ الجسم‌ الاتصال‌ و الانفصال، ثبوت‌ مادة‌ سوی‌ الجسم‌ لاستحالة‌ وجود مالایتناهی...»
19. حلی، علامه، کشف‌ المراد فی‌ شرح‌ تجرید الاعتماد، 110 چاپ‌ مکتبه‌ مصطفوی‌ قم‌ و آثار و احوال‌ خواجه، به‌ قلم‌ آقای‌ مدرس‌ رضوی، 103-4.

 


منابع :
خواجه نصیرالدین طوسی http://www.eshtehard.net
خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ که بود؟ چه کرد؟ http://www.iptra.ir
زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی http://behdad-vasegh.blogfa.com
خواجه نصیر طوسی http://fa.wikipedia.org


احادیث عددی اخلاقی ازمعصومین علیهم السلام

احادیث عددی اخلاقی  ازمعصومین علیهم السلام 

1 یک ثواب برای جواب سلام

قال علی علیه السلام:سلام هفتاد حسنه دارد، که شصت و نه حسنه آن مخصوص سلام کننده و یک حسنه آن برای پاسخ دهنده است[1].

2 دو خصلت رو به جوانی

پیامبراکرم صلی الله علیه واله:دو خصلت از فرزندان آدم روز به روز و هر چه از سال و عمر او می گذرد جوان تر می شود؛   1) حرص؛               2 ) آرزوی دراز[2]

3 دو چشم ویژه

پیامبراکرم صلی الله علیه واله:دو چشم در روز قیامت از آتش جهنّم در امان هستند:

1 ) چشمی که از ترس خداوند بگرید.

2 ) چشمی که شب ها در راه خدا نگهبانی دهد.[3]

4 دو روز بودن دنیا

قال علی علیه السلام:روزگار، گاهی به سود انسان است در چنین وقت نباید زیاد شاد شود آنگونه که خود را فراموش کند و گاهی به ضرر انسان است، باید صبر کند ولی نباید در هر دو حال از یاد خدا غافل شد،

 بلکه باید بر بردباری و شکیبایی هر دو روز را به سود خود با موفقیت سپری کرد[4].

5 دو چیز امت پیامبر اکرم صلی الله علیه واله را بی آبرو می کند:

پیامبر گرامی صلی الله علیه واله به دو چیزی که امت به آن آسیب پذیرند، نگران بود و لذا همواره متذکرمی شد: 1 ) شکم؛  2)شهوت جنسی ( زیر شکم )[5]

6 دو چیز کم یاب

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: کمترین چیزی که در دوره آخرالزمان یافت می شود، دو چیز است:

1 ) برادر مورد اطمینان؛               2) پول حلال[6].

7 دو چیز روزی را زیاد می کند

از امام صلی الله علیه واله نقل شده که فرمود: دو چیز مال و سرمایه را زیاد می کند:

1 ) صله رحم؛                       2 ) خوش رفتاری با همسایگان[7].

8 سه گروه شفاعت کننده

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نقل شده است: « در روز قیامت، شفاعت سه دسته به اذن پروردگار

متعال پذیرفته می شود: پیامبران، عالمان و شهیدان »[8]

9 سه سخنِ نوشته بر درِ دوزخ

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: بر چهارمین در دوزخ سه سخن نوشته شده است:

1 ) خوار گرداند خدا کسی را که اسلام را خوار کند؛

2 ) خوار گرداند خدا کسی را که به اهل بیت علیهماالسلام اهانت کند؛

3 ) خوار گرداند خداوند کسی را که ستم گران را بر ضدّ مردم یاری رساند[9].

10 سه دسته شکایت کننده در قیامت

قال الصادق علیه السلام:سه چیز نزد خدا شکایت می کنند:

1 ) مسجد ویرانه ای که مردم در آن نماز نمی گذارند؛

2 ) دانشمندی که در میان مردم نادان قرار دارد؛

3 ) قرآنی که برای زیبایی در منزل گذاشته شده که گرد و خاک روی آن نشسته است و کسی آن را نمی خواند[10].

11 سه خصلت جهانی

حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: سه ویژگی است که در مورد آنها باید با همه حتی غیر مسلمان یکسان برخورد کرد و تفاوتی قائل نشد:

1 ) ادای امانت؛                           2) وفای به عهد؛                            3 ) نیکی به والدین[11].

12 سه نشانۀ حقیقت ایمان

از سفارش های پیامبر اعظم صلی الله علیه واله به علی(ع) این است: حقیقت ایمان از سه چیز سرچشمه  می گیرد: 1 ) هنگام تندرستی انفاق کردن؛ 2) با مردم از روی انصاف رفتار نمودن؛ 3 ) و به طالبان علم دانش آموختن[12].

13 از سه گروه حاجت خواستن

حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: حاجت خود را جز با سه نفر در میان نگذار:

1 ) دیندار؛                  2) جوانمرد؛              3)ریشه دار.

دین دار: دینش را حفظ می کند و در حفظ شخصیت دیگران نیز می کوشد ( در صورت توان بر طبق وظیفۀ دینی عمل می کند.

جوانمرد: ( اگر چه دین نداشته باشد ) از مردانگی خود شرم می کند. از این رو، در برآوردن نیاز دیگران دریغ نمی ورزد.

ریشه دار: کسی است که دارای اصالت و شخصیت است همانگونه که تو برای احتیاجت به او روی آوردی، او هم آبروی تو را با برآوردن نیاز توم حفظ می کند[13].

14 – سه چیز نجات بخش

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در سفارش به علی (ع) فرمود: سه چیز مایه نجات انسان است:

1 ) ترس از خدا در نهان و آشکار؛ 2 ) میانه روی در حال فقر و بی نیازی؛ 3 ) منصفانه سخن گفتن در حال خشنودی و خشم[14].

15 سه چیز تباهی آور

قال الکاظم علیه السلام 1)پیمان شکنی؛                      2)رها کردن  سنّت؛                   3 ) جدا شدن از جماعت[15].

16 سه عذاب زود رس

قال علی علیه السلام: سه گناه است که در کیفر آنها شتاب می شود و برای آخرت تأخیر نمی افتد. آنها عبارتند از:

1 ) عاق والدین ( نا فرمانی پدر و مادر )؛  2 ) ستم بر مردم؛  3 ) ناسپاسی در برابر احسان[16].

17 سه چیز مورد نیاز مردم

حضرت امام صادق علیه السلام می فرماید: مردم به سه چیز بسیار نیازمندند:

1 ) امنیت؛                             2 ) عدالت؛                               3 ) رفاه[17].

18 سه نشانۀ منافق

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله می فرماید: سه خصلت در هر کس باشد، منافق است، هر چند نماز بخواند و روزه بگیرد و خود را مسلمان بداند. آن سه خصلت عبارتند از:

1 ) در امانت خیانت کند؛  2 ) در سخن گفتن دروغ بگوید؛   3 ) هرگاه وعده ای می دهد تخلف کند[18].

19 ) سه کار بسیار دوست داشتنی

حضرت امام صادق علیه السلام می فرماید: سه کار نزد خداوند از همۀ کارها محبوب تر است:

1 ) نماز سرِ وقت؛  2 ) نیکی به پدر و مادر؛  3) جهاد در راه خدا[19].

19 ) سه صفت زن بدترین صفت مرد

از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده است: بهترین صفات زنان بدترین صفات مردان است:

1 ) تکبر؛                       2 ) ترس؛                            3 ) بخل.

پس هرگاه زن غرور و تکبر داشته باشد خود را تسلیم هر کسی ( غیر همسر خود ) نمی کند. معنی ندارد زن در مقابل نامحرم متواضع باشد.

و هرگاه ترس داشته باشد خود را از بدنامی دور نگه می دارد و به دام شیادان نخواهد افتاد. البته، روحیه داشتن در مقابل مصائب و ناملایمات با ترس تفاوت دارد و ترس پسندیده در مورد نگاهداری عفت و ناموسش است. و هر گاه بخیل باشد مال خود و شوهرش را حفظ و نگهداری می کند و اسراف نمی کند[20].

سه دسته از زنان عذاب قبر ندارند و با فاطمه زهرا(س) محشور خواهند شد:

1 ) زنی که سخت گیری های همسرش را تحمل کند و صابر باشد؛

2 ) زنی که در برابر بد خُلقی شوهرش صبور باشد؛

3 ) زنی که مهریه خود را به همسرش ببخشد.

خداوند در برابر انجام هر یک ثواب هزار شهید و یک سال عبادت به او خواهد داد[21].

20 سه گروه بدبخت می شوند

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: سه گروه از انسان ها هستند که شقی و بدبخت خواهند شد:

1 ) هر کسی نام مرا بشنود و صلوات نفرستد؛

2 ) کسی که ماه رمضان را درک کند ولی مشمول رحمت الهی نشود؛

3 ) کسی که والدین خود را درک کند ولی در حق آنها کوتاهی کند[22].

21 سه نصیحت به شیعیان

امام صادق علیه السلام خطاب به شیعیان فرمود:

1 ) همواره زینت و افتخار ما باشید نه مایۀ سرافکندگی ما؛

2 ) با کلام نیکو با مردم صحبت کنید؛

3 ) زبانتان را از حرف زیادی و کلام زشت حفظ کنید[23].

22 سه وقت شیعه امتحان می شود

امام صادق علیه السلام فرمود: شیعیان ما را در سه موقع امتحان کنید:

1 ) در موقع نماز چگونه مراقب و اهمیت می دهند؛

2 ) در هنگام حفظ اسرارشان چگونه آن را نزد دشمنان ما حفظ می کنند؛

ج ) اموال خود را در هنگام ضرورت تقسیم می کنند[24].

23 سه نوع صبر و علامت صابران

حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: شکیبایی در سه موقع لازم است:

1 ) هنگام بلا و ناگواری ها 2 ) بردباری در راه فرمان خداوند و اطاعت او؛ 3 ) در برابر معصیت و سرکشی های نفسانی[25].

24 سه چیز از عنایات الهی

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله به علی (ع) فرمود : سه چیز در دنیا برای مؤمن فرح بخش است:

1 ) دیدار کردن با برادر مسلمان؛  2 ) افطاری دادن به روزه دار؛  3 ) عبادت شبانه ( نماز شب )[26].

25 ) سه چیز سبب کمال

حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: مسلمانان به وسیله سه چیز کامل می شود:

1 ) دین فهم باشد به مسائل دینی نظیر حرام و حلال، حق و باطل آگاهی داشته باشد؛

2 ) در زندگی تدبیر لازم را داشته، مواظب خرج و دخل و اهل قناعت باشد؛

3 ) در مصیبت ها و مشکلات روز و رویدادهای سخت زندگی اهل صبر؛ مقاوم باشد، مانند سدّی سترک در مقابل طوفان و امواج سهمگین مقاوم استوار باشد[27].

26 چهار عامل برای سقوط دولت ها

حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: عوامل سقوط دولت ها چهار چیز است:

1 ) رها کردن اصول ( فراموش کردن مسائل اساسی )؛

2 ) پرداختن به فروع ( امور غیر مهم )؛

3 ) به کار گیری اراذل ( فرومایگان ) در امور اداری و مردمی؛

4 ) کنار گذاشتن افاضل ( پر مایگان و آگاهان ).غررالحکم ص342

27 چهار عامل شادمانی

پیامبر اعظم صلی الله علیه واله می فرماید: بر درِ دوم بهشت نوشته شده است: هر چیز راهی دارد و راه رسیدن به شادمانی در آخرت چهار چیز است:

1 ) دست محبّت بر سر یتیمان کشیدن؛ 2 ) مهربانی با بیوه زنان؛ 3 ) کوشیدن در رفع نیازهای مسلمانان؛ 4 ) دلجویی از تهیدستان و مسکینان[28].


۲۸-چهار گروه سبب پایداری دین

حضرت علی علیه السلام فرمود: قوام دین با چهار دسته است:

1 ) عالم سخنوری که علمش را به کار گیرد؛

2 ) توانمندی که با فزونی مال، بر اهل دین، بخل نورزد؛

3 ) بینوایی که آخرتش را، به دنیا نفروشد؛

4 ) جاهلی که از کسب علم، تکبّر نکند[29].

29 چهار دسته دعایشان مستجاب

حضرت امام صادق علیه السلام به نقل از رسول الله (ص) فرمود:

چهار دسته دعایشان مستجاب می شود و درهای آسمان به رویشان باز می گردد و به عرش می رسد:

1 ) پدر برای فرزند؛                   2 ) مظلوم بر ضد ستمکار؛

 3 ) عمره گزار ( در حال عمره گزاردن ) تا زمانی که باز می گردد؛

 4 ) روزه دار ( در حال روزه ) تا وقتی که افطار می کند[30].

30 چهار سوال

پیامبر اعظم صلی الله علیه واله می فرماید: روز قیامت، چهار چیز از انسان سوال می شود:

1 ) سرمایه عمر را در دنیا در چه راهی صرف کرده است؛

2 ) از جوانی چگونه بهره برده است؛

3 ) مال و سرمایه اش را که کسب کرده، چگونه به دست آورده و در چه راهی خرج کرده است؛

4 ) از محبّت اهل بیت (ع)[31].

31 ) چهار کلمه آموزنده از لقمان

حضرت لقمان به پسرش چنین فرمود: پسرم من چهار صد پیغمبر را خدمت نمودم و از سخنان آنان چهار کلمه آموختم:

1 ) وقتی در نماز هستی، قلبت را نگهدار و متوجه خدا باش؛

2 ) وقتی بر سر سفره قرار گرفتی، گلویت را حفظ کن و مواظب حلال و حرام و دیگران باش؛

3 ) اگر در خانه کسی بودی مواظب چشمانت باش به چیزی که بر تو روا نیست چشم مدوز؛

4 ) وقتی در میان مردم بودی زبانت را نگهدار مبادا غیبت و سخنانی که بر تو روا نیست بازگو نمایی[32].

32 ) چهار نفر زودتر کیفر می شوند

از سفارشات پیامبر اکرم صلی الله علیه واله به علی علیه السلام این است: ای علی چهار کس زودتر کیفر می شوند، آنها عبارتند از:

1 ) مردی که به او خوبی کنی و او به تو بدی کند؛

2 ) مردی که به او ستم نکرده ای ولی وی به تو ستم می کند؛

3 ) مردی که با او در انجام کاری پیمان بسته ای و وفادار به آن هستی امّا او درصدد خیانت به توست و

4 ) مردی که با او صله رحم کنی ولی او با تو قطع رابطه کند[33].

33 ) چهار وقت سبب نزول رحمت

رسول اکرم صلی الله علیه واله فرمود: درِ رحمت الهی در چهار وقت باز می شود:

1 ) هنگام نزول باران؛   2 ) وقتی فرزندی از راه محبّت به سیمای پدرش بنگرد؛     3 ) زمانی که درب کعبه گشوده شود؛  4 ) هنگام ازدواج و نکاح.[34]

34 ) چهار عامل سبب تبدیل سیّئات به حسنات

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: چهار خصلت در هر کس باشد گر چه سر تا پا غرق در گناه باشد،

خداوند تمام آنها را به حسنات تبدیل می کند.

1 ) راستگویی؛      2 ) حیاء؛          3 ) اخلاق نیکو؛             4 ) سپاسگزار نعمت ها[35].

35 ) چهار نعمت به سبب چهار چیز

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: خداوند به سبب چهار چیز چهار نعمت مهم نصیب انسان می کند:

1 ) رشد علم، در احترام استاد؛ 2 ) بقاء ایمان؛ در بزرگ داشتن خداوند؛ 3 ) لذّت زندگی؛ در نیکی به پدر و مادر؛  4 ) نجات از آتش جهنّم، در ترک اذیّت مردم[36].

36 ) چهار چیز سبب خیر دنیا و آخرت

پیامبر اسلام صلی الله علیه واله فرمود: چهار چیز سبب خیر دنیا و آخرت می باشد:

1 ) بدن سالم؛             2 ) زبان ذاکر؛          3 ) قلب شاکر؛           4 ) همسر شایسته، زن صالح[37].

37 ) چهار چیز کم آن هم زیاد است

حضرت امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: چهار چیز کم آن هم زیاد می باشد:

1 ) آتش ( چه آتش دنیا، چه آتش آخرت ) کمش هم زیاد است؛ 2 ) خواب کمش هم زیاد

 است؛ 3 ) بیماری ( مرض ) هم کمش زیاد است، 4 ) دشمن کمش هم زیاد می باشد[38].

38 ) چهار حرم اهمیت ویژه دارد

از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

1 ) خدا را حرمی می باشد و آن مکه است؛

2 ) رسول خدا صلی الله علیه واله حرمش مدینه است؛

3 ) امیر مؤمنان علیه السلام حرمش کوفه است؛

4 ) برای ما اهل بیت حرمی است و آن قم می باشد[39].

39 ) چهار وقت در شبانه روز

حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: اوقات شبانه روز خود را به چهار بخش تقسیم و از آن به خوبی استفاده کنید.

1 ) ساعتی از آن را برای مناجات با پروردگار؛

2 ) ساعتی دیگر از آن را برای امرار معاش و کسب حلال؛

3 ) ساعتی از آن را دیدار با برادران دینی؛

4 ) ساعتی از آن را برای استفاده از لذّات مشروع[40].

40 ) چهار چیز سبب ناکامی

روایتی از حضرت علی علیه السلام نقل شده که فرمود: بر ناکامی ها و برگشت روزگار، به چهار چیز استدلال می شود ( چهار نشانه دارد):

1 ) بی تدبیری و سوء مدیریت؛

2 ) ریخت و پاش های نابجا

3 ) کم عبرت گرفتن از حوادث؛

4 ) بی اندازه فریب خوردن[41].

41 ) پنج صفت سبب نجات

قال الباقرعلیه السلام:پنج صفت سبب نجات و دوستی خدا و رسولش می شود:

1 ) غیرت بر خانواده و همسر و محارم؛ 2 ) گشاده دستی؛ 3 ) خوش خلق؛ 4 ) راستگویی؛        5) شجاعت[42].

42 ) پنج صفت بد سبب جمع مال

حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: سرمایه جمع نمی شود، مگر کسی که دارای پنج خصلت مذموم باشد:

1 ) بخل زیاد؛ 2 ) آرزوی دراز؛  3 ) حرص ( آزمندی )؛ 4 ) بریدن از خویشان ( قطع رحم )؛           5 ) برتری دادن دنیا بر آخرت[43].

43 ) پنج خصلت لازم زندگی

قال الصادق علیه السلام:پنج خصلت هست که هر کدام از آنها نباشد زندگی انسان ناقص، عقلش زائل و قلب او مشغول خواهد بود:

1 ) سلامتی بدن؛ 2 ) امنیت؛ 3 ) وسعت رزق؛4 ) مونس موافق ( همسر؛ فرزند و هم نشین صالح و نیک )؛ 5 ) پنجمین خصلت که جامع همه این صفات است، سهل گیری ( بی تکلیف بودن و ساده زیستی و ترک تشریفات و چشم هم چشمی ) می باشد[44].

44 ) با پنج دسته رفاقت ممنوع

دوست می تواند بسیار تأثیر گذار باشد، چه جنبه مثبت و چه منفی، پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: «المَرءُ عَلی دِینِ خَلِیلِهِ وَ قَرِینِه »آدمی بر آیین دوست و همنشینان و نزدیکان خود است؛ و لذا با کسانی که این پنج صفت را دارند، نباید دوست؛ هم سفره و همنشین شد جدّاً باید از آنها اجتناب کرد، چنان که در روایت دیگر آمده است: « صاحِبُ السُوءِ قِطعَهُ مِنَ النّار» دوست بد پاره ای از آتش است. که آن صفات عبارتند از:

1 ) کذّاب؛ 2 ) گناهکار و لاابالی؛ 3 ) بخیل؛ 4 ) احمق؛ 5 ) قاطع رحم[45].

امام سجاد علیه السلام فرمود: فرزندم با پنج کس همنشینی و رفاقت مکن:

1 ) از همنشینی با دروغگو پرهیز کن؛ زیرا او همه چیز را بر خلاف واقع نشان می دهد، دور را نزدیک و نزدیک را به تو دور می نمایاند.

2 ) از همنشینی با گناهکار و لاابالی بپرهیز، زیرا او تو را به بهای یک لقمه یا کمتر از آن می فروشد.

3 ) از همنشینی با بخیل برحذر باش، که او از کمک مالی به تو آنگاه که بسیار به آن نیازمندی، مضایقه می کند.

4 ) از همنشینی با احمق ( کم عقل ) اجنتاب کن، زیرا او می خواهد  به تو سودی رساند؛ ولی به زیان تو می انجامد.

5 ) از همنشینی با « قاطع رحم » ( کسی که با خویشاوندان قطع رابطه نموده است ) بپرهیز، که او در سه جای قران لعن و نفرین شده است. حتّی کسانی که دارای اراده قوی هم باشند به نصّ روایت ناخودآگاه از رفیق بد تأثیر می پذیرند، چه رسد به کودکان و نوجوانان که به طریق اولی باید آنان را از مصاحبت با افراد منحرف و فاسد منع کرد[46].

45 ) شرایط دوست واقعی

امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: کسی که تمام شرایط را داشته باشد رفیق کامل است و الا به همان اندازه درجه دوستی او کم می شود، و اگر هیچ یک از آنها را نداشته باشد اساساً نام دوست            نمی توان بر او گذاشت.

1 ) ظاهر و باطنش یکسان باشد ( آنچه نسبت به تو ابراز می دارد در دل نیز همان باشد )؛

2 ) خوبی تو را خوبی خودش بداند و بدی تو را بدی خود، ( آبروی تو را آبروی خود بداند )؛

3 ) اگر در وضع مالی او بهبودی حاصل شد و به ثروتی دست یافت یا به مقامی رسید، با تو تغییر روش ندهد؛

4 ) به اندازه توانایی و قدرتش از مساعدت و همراهی با تو مضایقه نکند؛

5 ) تو را در روز گرفتاری و بدبختی به دست فراموشی نسپارد و تنهایت نگذارد[47].

46 ) پنج چیز را غنمیت شمردن

از وصایای پیامبر اکرم صلی الله علیه واله به ابوذر این است که پنج چیز را پیش از آمدن پنج چیز غنیمت

شمار: 1 ) جوانی پیش از پیری؛ 2 ) سلامتی قبل از مریضی؛ 3 ) دارایی پیش از فقر؛ 4 ) فراغت قبل از اشتغال؛ 5 ) زندگی پیش از مرگ[48].

47 ) پنج علامت دیوانه

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله از جایی عبور می کرد، چشمش به جمعیتی افتاد که دور شخصی را گرفتند، حضرت نزد آنها رفت و پرسید: برای چه در اینجا جمع شده اید؟!

عرض کردند: دیوانه ای در اینجا هست ( حرکات او ما را به اینجا کشانده است ).

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: دیوانه حقیقی این شخص نیست؛ بلکه این شخص بینوا گرفتار و ( بیمار ) است. آیا می خواهید شما را به ویژگی های دیوانه حقیقی، آگاه کنم؟!

عرض کردند: آری ای رسول خدا. فرمود: دیوانه حقیقی دارای این نشانه ها است:

1 ) با کِبر و نَخوَت راه می رود. ( خود بزرگ بین و متکبر است )؛

2 ) به دو طرف خود ( مکرر ) نگاه می کند. ( خود بین و معجب است )؛

3 ) شانه های خود را بالا و پایین می آورد. ( خود نماست و عقده حقارت دارد )؛

5 ) از درگاه خدا آرزوی بهشت می کند با اینکه به گناه خود ادامه می دهد؛

6 ) جامعه، نه از شر او در امانند و نه به خیر او امیدوارند[49].

48 ) پنج صفت از زشت ترین صفات

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله رو به اصحاب کرد فرمود: آیا می خواهید شما را به تنبل ترین و دزدترین و

بخیل ترین و جفاکارترین و عاجزترین انسان ها آگاه سازم؟!

عرض کردند: آری، ای رسول خدا! حضرت فرمود:

1 ) تنبل ترین انسان، بنده سالم و بیکاری است که در عین حال با زبان و لب، ذکر خدانمی گوید؛

2 ) دزدترین انسان، کسی است که از نمازش بدزدد، نمازش مثل کهنۀ کثیف به صورتش زده می شود؛

3 ) بخیل ترین انسان، کسی است که از نزد مسلمانی عبور کند و به او سلام نکند؛

4 ) جفاکارترین و بی مهرترین انسان کسی است که در نزد او یادی از من بشود ولی صلوات نفرستد؛

5 ) و عاجزترین انسان کسی است که از ( دعا کردن ) عاجز باشد[50].

49 )پنج علامت مؤمن

حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود: مومن دارای پنج علامت است:

1 ) ورع در خلوت؛ 2 ) صدقه با کمی درآمد؛ 3 ) صبر در مصیبت؛ 4 ) بردباری در هنگام غضب؛ 5 ) راستگویی هنگام خوف[51].

50 ) پنج صفت برای بهترین بندگان

حضرت امام رضا علیه السلام در پاسخ سائلی که گفت: بهترین بندگان چه کسانی هستند؟ فرمود: بهترین بندگان خدا دارای پنج صفت می باشند.

1 ) وقتی کار خیری را انجام داد، خوشحال شود؛

2 ) زمانی که کار بدی انجام داد، استغفار کند؛

3 )  موقعی که نعمتی به دست آورد، شاکر باشد؛

 4 ) هنگامی که مبتلا ( به مصیبت ) شد، صبر کند؛

5 ) اگر از کسی بدی ببیند ببخشد[52].

51 ) پنج نفر از حیله شیطان در امانند

از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: شیطان گفت: به جز پنج نفر سایر مردم از حیله و نیرنگم مصون و محفوظ نمی باشند، آنان عبارتند از:

1 ) کسی که به خدا متوسل شود و در جمیع امور بر او توکل نماید؛

2 ) کسی که بسیار ذکر و تسبیح خداوند در هر شب و روز کند؛

3 ) کسی که آنچه برای خود می پسندد برای برادر مؤمن خود نیز بخواهد؛

4 ) کسی که هرگاه مصیبتی به او می رسد جزع نکند؛

5 ) کسی که به تقسیم رزق خداوند راضی باشد و از برای روزی غم نخورد[53].

 52 ) پنج چیز فراموش شده

از پیامبر اعظم صلی الله علیه واله نقل شده است، که فرمود: زمانی بر امت من فرا رسد که به پنج چیز علاقمند شوند و پنج چیز را فراموش نمایند اینها از من بیزارند و من هم از آنها بیزارم، آنها عبارتند از:

1 ) به دنیا دل ببندند و آخرت را فراموش کنند؛

2 ) به مال علاقه مند شوند و حساب را از یاد ببرند؛

3 ) به زنان محبّت پیدا کنند و حورالعین را فراموش کنند؛

4 ) قصرها را دوست بدارند و قبرها را از یاد ببرند؛

5 ) خود را دوست دارند ولی خدا را فراموش کنند[54].

53 ) پنج موعظه جبرئیل به پیامبر اکرم صلی الله علیه واله

در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله به جبرئیل فرمود: مرا موعظه کن. گفت:

1 ) ای محمد  صلی الله علیه واله زندگی کن هر چه خواهی سرانجام تو می میری؛

2 ) دوست داشته باش هر چه را که خواهی ( بعد از مدتی ) از آن جدا خواهی شد؛

3 ) عمل کن آنچه خواهی ( روزی ) آن را ملاقات خواهی کرد؛

4 ) شرف مؤمن بپا خواستن نماز اوست در شب؛

5 ) عزّت مؤمن نگهداری خویش از آبروی مردم است[55].

54 ) از پنج نوع مستی بپرهیزید

از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده است که فرمود: برای انسان عاقل و خردمند سزاوار است که از پنج چیز دوری نماید:

1 ) از مستی ثروت؛ 2 ) از مستی قدرت؛ 3 ) از مستی علم و دانش؛ 4 ) از مستی ستایش دیگران؛  5 ) از مستی جوانی، که از هر کدام آنها باد خبیثی می وزد که عقل را می گیرد و وقار شخص را کم مقدار می کند چنان که انسان مست شراب از هیچ قبایح و زشتی باک ندارد و نمی داند چه می کند، مگر وقتی که به هوش آید[56].

55 ) پنج مشکل و گرفتاری همیشگی مؤمن

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: مؤمن همواره دچار پنج مشکل است و با آن دست و پنجه نرم می کند، آنها عبارتند از:

1 ) مؤمنی که به او رشک و حسد می ورزد؛

2 ) منافقی که کینه او را در دل دارد؛

3 ) کافری که با او در ستیز و جنگ است؛

4 ) نفس سرکشی که با او در نزاع و مجادله است ( مبارزه با او جهاد اکبر است )؛

5 ) دیو و شیطانی که در صدد گمراهی اوست و لذا همواره در کمین او می باشد[57].

56 ) پنج پایه اسلام

قال الباقر علیه السلام: اساس اسلام بر پنج پایه استوار است:

1 ) بر پا داشتن نماز؛ 2 ) زکات دادن؛  3 ) به جا آوردن اعمال حج؛ 4 ) روزه گرفتن؛ 5 ) ولایت و دوستی اهل بیت: در همه حال[58].

57 ) شش چیز به شش چیز است

در حدیث قدسی آمده است که خدواند فرمود: ای بندگانم! شش چیز از شما و در برابر آن شش چیز از من می باشد؛ اگر به وظایف خود عمل کردید، خیر دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد:

1 ) آمرزش و عفو از من و تو به از شما؛

2 ) بهشت برین از من و طاعت و عبادت از شما؛

3 ) روزی زیاد از من و شکر و سپاس از شما؛

4 ) قضا از من و رضا از شما؛

5 ) بلا از من و صبر از شما؛

6 ) اجابت از من و دعا از شما[59].

58 ) شش خصلت ویژه اهل بیت (ع)

امام سجاد علیه السلام فرمود: خداوند شش خصلت و امتیاز به اهل بیت (ع) عطا فرمود: علم؛ بردباری؛ سخاوت و جوانمردی؛ فصاحت؛ شجاعت؛ محبّت در قلوب مؤمنان.

59 ) شش حق نسبت به همدیگر

از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نقل شده که فرمود: مسلمانان نسبت به همدیگر دارای شش حقند:

1 ) سلام کردن؛ 2 ) پذیرفت دعوت؛ 3 ) گفتن « یَرحَمُکُم الله » به دیگران هنگام عطسه کردن آنها؛ 4 ) عیادت مریض؛ 5 ) همان را برایش بخواهد که برای خود می خواهد؛ 6 ) شرکت در تشییع جنازه[60].

60 ) شش صفت جوانمردان

پیامبر اسلام صلی الله علیه واله فرمود: شش صفت از نشانه جوانمردی است ( چه خوب است انسان دارای این

گونه صفات باشد ). سه صفت از آنها در وطن ( حضر ) لازم است:

1 ) قرآن خواندن؛ 2 ) آباد کردن مساجد ( با عبادت )؛ 3 ) برای خدا رفاقت کردن؛ 

سه صفتی دیگر، در سفر لازم است:

 4 ) توشه خود را در اختیار دیگران قرار دادن؛ 5 ) خوی خوش ( اخلاق نیکو)؛ 6 ) مزاح حلال»[61].

61 ) از شش چیز به خدا پناه بردن

حضرت امام صادق (ع) فرمود: پیامبر اکرم (ص) هر روز از شش چیز به خدا پناه می برد:   

1 ) شک؛ 2 ) شرک؛ 3) حمیّت ( تعصّب )؛ 4 ) غضب ( خشم )؛ 5 ) ظلم؛ 6 ) حسد[62].

62 ) شش مرحله برای توبه عالی

برای رسیدن به توبه عالی ( بازگشت از گناه ) حضرت امیر مؤمنان علیه السلام شش راه کار نشان داده است، باید تمام آنها یکی پس از دیگری انجام گیرد و گر نه توبه گناه کار نزد خداوند قبول نخواهد بود، آنها عبارتند از:

1 ) پشیمانی از گناهان گذشته؛ 2 ) تصمیم بر ترک گناه در آینده؛ 3 ) پرداخت حقوق مردم به شکل کامل؛ 4 ) جبران واجباتی که فوت شده و انجام نگرفته است و قضاء نمودن آنها؛ 5 ) اندوه زیاد به حدّی که گوشتی که در حال معصیت روییده شده است، آب شود یا پوست به استخوان بچسبد و گوشت دوباره بروید؛ 6 ) رنج عبادت را بچشد، چنان که شیرینی گناهان را چشیده بود[63].

63 ) در شش چیز نیکی نهفته است

خداوند به حضرت موسی کلیم علیه السلام وحی فرستاد و فرمود: شش چیز در شش جا قرار داده؛ امّا مردم جای دیگر آن را طلب می کنند و هرگز موفّق نمی شوند و به آن دست نخواهند یافت:

1 ) آسایش را در بهشت قرار داده است، نه در دنیا؛ ولی مردم در دنیا طلب می کنند  و باهزینه زیاد به دنبالش هستند؛

2 ) علم در گرسنگی به دست می آید؛ ولی مردم با شکم سیر می خواهند کسب علم کنند؛

3 ) عزّت در بیداری شب به دست می آید؛ ولی مردم در دربار سلاطین و حاکمان در                    جست و جوی آنند؛

4 ) مقام و رفعت در فروتنی و تواضع به دست می آید؛ ولی مردم با تکبّر می خواهند آن را کسب کنند؛

5 ) مستجاب شدن دعا در خوردن غذای حلال است؛ اما مردم آن را در سر و صدای بسیار جستجو می کنند، به جایی نمی رسد؛

6 ) بی نیازی در قناعت کردن به دست می آید؛ امّا مردم به دنبال کسب مال فراوان هستند و هیچگاه از این راه به دست نمی آید[64].

64 ) شش علامت شیعه

عدّه ای نزد حضرت علی علیه السلام ادعای شیعه بودن کردند.

حضرت فرمود: پس چرا سیمای شیعه در چهره شما پیدا نیست.

پرسیدند: سیمای شیعه چگونه است؟ فرمود:

1 ) بر اثر عبادت شب و بی خوابی، زرد شده باشد؛

2 ) چشمانشان بر اثر گریه از خوف خدا کم سو شده باشد؛

3 ) کمرشان بر اثر قیام به عبادت خم گردد؛

4 ) شکمشان بر اثر روزه گرفتن فرو رفته باشد؛

5 ) لب هایشان بر اثر دعا خشک شده شود؛

6 ) و گرد فروتنان بر آنها نشسته است. ( آثار خشوع و تواضع در چهره آنها آشکار است )[65].

67 ) شش مرگ سبب استحقاق بهشت

از امیر مومنان علی علیه السلام نقل شده است که فرمود: من بهشت را برای شش گروه ضمانت می کنم،

آنها عبارتند از:

1 ) کسی که در راه صدقه دادن مرگش فرا رسد؛

2 ) کسی که در راه عیادت مریض جان دهد؛

3 ) آن که در حال جهاد در راه خدا مرگش برسد؛

4 ) مردی که در راه حج از دنیا برود؛

5 ) کسی که در راه نماز جمعه اجلش برسد؛

6 ) مردی که برای تشییع جنازه مرد مسلمان برود و بمیرد[66].

68 ) در شش مورد عقل مردم را می شود محک زد

حضرت امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: در شش مورد عقل مردم را می شود محک زد و سبک و سنگین کرد تا کم و زیادش رافهمید:

1 ) بردباری؛ هنگام غضب و خشم؛

2 ) میانه روی؛ هنگام رغبت و زیاد خواهی؛

3 ) صبر و مقاومت و شکیبایی؛ هنگام ترس؛

4 ) در هر زمان و مکان و شرایط تقوی الهی را رعایت نمودن؛

5 ) با مردم مدارا و خوش رفتاری کردن؛

6 ) مجادله و ستیز را کم نمودن[67].

69 ) با شش گروه نمی شود ستیز کرد

حضرت علی علیه السلام فرمود: با شش نفر نمی شود جدال و بگو مگو نمود:

1 ) فقیه و دانشمند دینی؛ 2 ) رئیس ( سرپرست و کارفرمایان )؛ 3 ) انسان های پست و فرومایه؛  4) انسان شرور و بی شرم ( فحّاش )؛ 5 ) زنان؛ 6 ) بچه ها و خردسالان[68].

70 ) شش خصلت سبب بهره مندی

حضرت امام رضا علیه السلام از پدرانش، آنان از امیر مؤمنان علی (ع) نقل کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: امّت من همیشه در خیر هستند، اگر از این خصال بهره مند باشند:

1 ) هرگاه همدیگر را دوست داشته باشند؛ 

2 ) امانت را ادا کنند ( به صاحبش بپردازند )؛

3 ) از حرام پرهیز و دوری نمایند؛               4 ) مهمان نوازی کنند؛

5 ) نمار را اقامه نمایند؛ ( و آن را در جامعه به پرشکوه ترین صورت گسترش دهند. )

6 ) زکات، حقوق و دارایی هایشان را به اهلش پرداخت نمایند؛

در غیر این صورت با قحطی ها و مشکلات روبرو خواهند شد[69].

پیامبر اکرم (ص) فرمود: شش امر را از من بپذیرید ( و به آن عمل کنید ) به شما بهشت اعطا می شود، آنها عبارتند از:

1 ) هنگام سخن گفتن دروغ نگویید؛ 2 ) چون وعده دادید تخلّف نکنید؛ 3 ) اگر به شما اعتماد کردند و امانتی دادند؛ خیانت نکنید؛  4 ) چشمانتان را پاک نگهدارید؛ 5 ) پاکدامن باشید؛  

  6 ) دست و زبان خود را حفظ کنید ( تا کسی را با آن آزار نرسانید )[70].

71 ) هفت فضیلت برای شهید

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله می فرماید: خدا هفت ویژگی به شهید داده است:

1 ) با ریختن اوّلین قطره خون آمرزیده می شود؛

 2 ) سر شهید در دامان دو همسر از حوریان بهشت قرار می گیرد، و آنان غبار راه از چهره اش  می زدایند و به او خوشامد می گویند، و او نیز به آنها همین را می گوید؛

3 ) از لباس های بهشت پوشانده می شود؛

4 ) نگهبانان بهشت با بوهای خوش و معطّر به استقبال او می آیند؛

5 ) جایگاه خود را می بیند؛

6 ) به روح او گفته می شود هر جای بهشت را که خواستی آزادانه انتخاب کن و به آنجا برو؛

7 ) به وجه خدا می نگرد و از هر رنجی می رهد؛ این ( آسایشی ) برای پیامبران و شهدا است[71].

72 ) هفت فایده دوستی اهل بیت پیامبر اکرم (ص)

حضرت علی بن الحسین (ع) فرمود: پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: دوستی من و خاندانم در هفت مکان سخت سودمند خواهد بود:

1 ) هنگام مرگ؛    2 ) در قبر؛    3 ) هنگام برانگیختن؛  4 ) هنگام دادن نامه اعمال؛  5 ) هنگام حسابرسی؛  6 ) هنگام سنجش اعمال؛  7 ) هنگام عبور از صراط[72].

73 ) هفت حق مؤمن بر مؤمن

قال الصادق علیه السلام:مؤمن دارای هفت حق واجب است که خداوند از آن حقوق بازخواست می کند:

1 ) او را بزرگ دارد، به طوری که بر چشمانش جای دهد. یعنی هنگام دیدن او جایگاهی در نزند خود برای او قائل شود، یا در چشم خود برادر مؤمنش را بزرگ شمارد؛

2 ) او را از صمیم قلب دوست بدارد؛

3 ) در ثروتش برابر او انصاف به خرج دهد؛

4 ) هر چیز را برای خود دوست می دارد، برای او نیز دوست داشته باشد؛

5 ) در نبودش حرمتش را نگه دارد ( غیبت او را حرام بدارد )؛

6 ) در هنگام بیماری به عیادتش برود؛

 7 ) در تشییع جنازه اش شرکت و پس از مرگش جز به نیکی از او یاد نکند[73].

74 ) هفت چیز ایمان را کامل می کند

در روایتی از پیامبر اعظم صلی الله علیه واله نقل شده که فرمود: « ای علی هفت چیز در هر کس باشد ایمانش

کامل گردد و دربهای بهشت به رویش گشوده شود:

1 ) وضو را کامل بگیرد؛  2 ) نماز را کامل بخواند؛  3 ) زکات دادن؛ 4 ) خشم و غضب را فرو بردن 5 ) زبان را از ناگفتنی ها باز دارد؛ 6 ) از گناه استغفار نماید؛ 7 ) خیرخواه اهل بیت پیامبر (ص) باشد »[74].

75 ) هفت خصلتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله به آن مأمور شد

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله می فرماید: پروردگارم مرا به انجام دادن هفت خصلت امر نموده است آنها عبارتند از:

1 ) دوست داشتن تهی دستان، و نزدیک شدن به آنها

2 ) ذکر ( لا حول و لا قوّه الّا بالله ) را بسیار گفتن؛

3 ) صله رحم نمودن با خویشان، هر چند که آنها قطع رابطه کنند؛

4 ) به پایین تر از خود نگاه کنم و نه بالاتر از خود ( در مسائل دنیوی )؛

5 ) در راه خدا از سرزنش دیگران دلسرد نشوم؛

6 ) حرف حق را بزنم اگر چه تلخ باشد؛

7 ) از کسی چیزی را درخواست نکنم[75].

76 ) هفت چیز پس از مرگ  برای انسان جاری است

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: هفت چیز برای بنده بعد از مرگ در جریان است:

 1 ) دانشی که بیاموزد که دیگران از آن بهره مند شوند؛

2 ) رودی به جریان اندازد تا همه مردم به خصوص طبقه کشاورزان و باغداران و دیگر اصناف از آن استفاده نمایند؛

3 ) چاهی را حفر کند که دیگران از آن آب بهره برداری کنند؛

4 ) درخت خرما ( و سایر درختان ) بنشاند که از میوه ها و سایۀ آن بهره مند گردند؛

5 ) مسجدی بنا کند ( که با اقامۀ نماز در آن و رفع مشکلات جامعه و نیز با برگزاری جلسات مذهبی جهت تعالی معارف اسلام از آن به کار گیرند )؛

6 ) قرآن ( و متون و کتب دینی دیگری ) را به ارث گذارد؛

 7 ) فرزندی صالح از او بماند که برای او طلب مغفرت نماید[76].

77 ) هفت قاعده اسلام

جناب کمیل بن زیاد می گوید: از امیر مؤمنان علیه السلام پرسیدم: قاعده دین اسلام چیست؟ حضرت

فرمود: « پایه های اسلام هفت چیز است:

1 ) عقل که بنیاد شکیبایی است؛  2 ) آبروداری و راستگویی؛  3) تلاوت قرآن در جای خود؛            4 ) حسن هم جواری با مردم؛  5 ) رعایت حق آل محمد صلی الله علیه واله و شناختن ولایت آنان؛ 6 ) رعایت حقّ برادران و حمایت از آنان؛  7 ) دوستی در راه خدا و دشمنی در راه خدا[77].

78 ) بخیل به هفت بلا دچار می شود

جناب سلمان فارسی که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در فضیلتش فرمود: « السَّلمان مِنّا أهلَ البَیتِ »                             می فرماید: بخیل به یکی از هفت بلیه دچار می شود

1 ) یا می میرد و مال را برای وراث می نهد و او در غیر طاعت خدا صرف می کند؛

2 ) یا ظالمی به خفّت و خواری از او می گیرد؛

3 ) یا هوسی به سرش می زند که همه مال را در راه رسیدن به آن می دهد؛

4 ) یا به فکر تجدید بنای خانه و تعمیر ویرانه می افتد و دارایی را آنجا به باد می دهد؛  

5 ) یا به نکبتی و خواری دچار می شود از قبیل غرق شدن، آتش سوزی، دزدی و غیره؛

6 ) یا به دردی بی درمان مبتلا می شود و ثروت را در معالجه آن خرج می نماید؛

7 ) و یا در محلی به خاک می سپارد و بعد فراموش می کند[78].

79 ) هفت خصلت شیعیان

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله به علی (ع) فرمود: ای ابا الحسن! آیا می خواهی به تو بشارتی دهم؟ گفت: بلی ای رسول خدا! حضرت فرمود: جبرئیل از جانب خدا به من خبر می دهد که به شیعیان و دوستداران تو هفت خصلت داد:

1 ) راحتی، هنگام مرگ؛ 2 ) انس، زمان وحشت؛ 3 ) نور؛ هنگام تاریکی؛ 4 ) در امان بودن، وقت ترس؛ 5 ) عدالت، به هنگام سنجش اعمال؛ 6 ) جواز عبور؛ بر صراط؛ 7 ) داخل شدن به بهشت، قبل از همه مردم، طوری که نور ایمان بین ایدیهم ( پیشاپیش ) جلو و طرف راست ایشان حرکت می کند[79].

80 ) هفت امتیاز علم بر مال

علم هفت امتیاز و برتری بر مال دارد:

1 ) علم: میراث پیغمبران است؛ ولی مال میراث فرعونیان؛

2 ) علم: نگهبان عالم است؛ ولی مال را باید نگهداشت، تا از دست دزد، سرما و گرما و باد مَصُون و ایمن بماند؛

3 ) علم: با بخشش و انفاق کم نمی شود؛ اما مال با انفاق کم می شود؛

 4 ) علم: با عالم در همه جا هست؛ حتّی در قبر از او جدا نمی شود؛ اما مال می ماند ( و یا با مرگ به دست ورّاث می افتد و جز ثلث مال، آن هم اگر وصیت کرده باشد، برایش خرج نمی کنند )؛

5 ) علم ( علوم معارف دینی ): مخصوص مؤمنان است و به دست آنها می رسد؛ اما مال هم به دست کافر می رسد و هم به مؤمن؛

 6 ) علمِ عالم: در امر دین، عالم مورد نیاز و حاجت همه مردم است؛ ولی صاحب ثروت مورد نیاز نیست؛

7 ) علم: صاحبش را در عبور از پل صراط نیرو می دهد و کمک می کند؛ ولی مال ناتوان است،   ( مگر کسی که آن را برای خدا و با اخلاص و در راه خدا صرف نماید. وانگهی، بر فرض قبولی این عمل، مگر چند درصد مردم می توانند  از این نعمت سرمایه برخوردار شوند، تا بتوانند انفاق و خیرات کنند، ولی علم را همه اقشار ملّت می توانند داشته باشند. )[80]

81 ) هشت خصلت حضرت علی علیه السلام

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله به حضرت فاطمه (س) فرمود: برای علی! هشت خصلت می باشد که دیگران از آن برخوردار نیستند:

1 ) ایمان به خدا و رسولش؛ 2 ) دانش؛ 3 ) حکمت؛  4 ) همسری چون حضرت فاطمه زهرا (س)  5 ) داشتن دو فرزند چون حسن و حسین (ع)؛ 6 ) امر به معروف؛  7 ) نهی از منکر؛  8 ) داوری از روی کتاب خدا[81].

82 ) هشت گروه طلبکار

از حضرت امام سجاد علیه السلام سؤال کردند: چگونه صبح کردی؟ حضرت در پاسخ فرمود: صبح کردم در حالی که، هشت صنف و گروه از ما طلبکارند:

1 ) خداوند، طلب عبادت می کند؛

 2 ) پیامبر اکرم صلی الله علیه واله می خواهد به سنّتش عمل کنیم؛

 3 ) خانواده، نفقه و خرجی می خواهند؛

4 ) نفس، خواهش هایی از ما دارد؛

 5 ) شیطان، می خواهد از او پیروی کنیم؛

6 ) دو فرشته موکل ( رقیب و عتید )، می خواهند درستکار باشیم؛

7 ) عزرائیل در پی گرفتن جانمان است؛

8 ) قبر، در انتظار جسد بی جان ما است[82].

83 ) هشت خصلت سزاوار مؤمن

سزاوار است مؤمن دارای هشت خصلت باشد:

1 ) وقار در برابر تندباد حوادث؛ 2 ) شکیبایی به هنگام هجوم گرفتاری؛  3 ) شکر در زمان وفور نعمت؛ 4 ) قناعت به روزی خدا؛  5 ) عدم ستم بر دشمنان؛ 6 ) قرار ندادن زحمت های خود بر دوش دوستان؛ 7 ) از احساس مسؤولیتی که می کند جسمش در رنج باشد؛  8 ) آسایش مردم به برکت ایمان و کوشش او باشد[83].

84 ) هشت نفر سزاوار سرزنش

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: هشت کس اگر مورد اهانت قرار گرفتند، جز خویشتن کسی را سرزنش نکنند:

1 ) کسی که به سر سفره ای دعوت نشده بنشیند؛

 2 ) کسی که صاحب خانه را فرمان دهد؛

 3 )  کسی که از دشمنش انتظار خوبی داشته باشد؛

 4 ) کسی که از فرومایگان توقع داشته باشد؛

 5 ) کسی که در گفت و گوی سرّی دو نفر شرکت کند؛

 6 ) کسی که سلطان را سبک شمارد؛

7 ) کسی که در جایگاهی بنشیند که شایسته او نیست؛

8 ) کسی که با فردی سخن بگوید که به سخن او گوش نمی دهد[84].

85 ) هشت فایده مسجد رفتن

امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود که از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله چنین شنیدم: هر کس که همیشه به مساجد رفت و آمد داشته باشد، به یکی از این هشت چیز دست می یابد:

1 ) برادر دینی خدا پسند به دستش آید؛

 2 ) از علم و دانشی خوب و سودمند بهره گیرد؛

3 ) سخنی که به راه هدایتش کشاند؛

4 ) سخنی که او را از گناه منصرف نماید و ترک کند؛

5 ) از رحمتی که به او چشم امید دارد برخوردار گردد؛

6 ) گناهان را ترک کند. ( خود این ترک باز دو قسم است )؛

7 ) از روی حیاء و شرم، دست از گناه بر می دارد؛

8 ) ترس از خدا « رسوایی در آخرت » سبب ترک گناهش می شود.

86 ) هشت گروه از همه منفورترند

1 ) پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: هشت گروه در روز قیامت از همه خلق خدا منفورترند:

1 ) دروغ گویان؛                                 2 ) مستکبران؛

3 ) آنانی که دشمنی برادران خود را در دل دارند؛ امّا در ملاقات با آنها خوشرو و گشاده رویند؛

4 ) آنانی که وقتی به سوی خدا و پیغمبر دعوت شوند کُند باشند، وقتی که به سوی شیطان خوانده شوند سرعت گیرند؛

5 ) هنگامی که به چیزی از مطامع دنیا مایل گردند، آن را به قسم خوردن جلب کنند و به دست آورند اگر چه حقی نسبت به آن نداشته باشند؛

6 ) سخن چینان؛                         7 ) آنانی که بین دوستا جدائی اندازند؛

 8 ) کسانی که بر بی گناهان و درماندگان ستم کنند.

87 ) نه سفارش خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه واله

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: پروردگارم مرا به نه ام سفارش کرده است. آنها عبارتند از:

1 ) اخلاص در عمل در آشکار و نهان؛      2 ) برخورد عادلانه در حالت غضب و خشنودی؛

3 ) میانه روی در خرج کردن در هنگام تنگدستی و دارایی؛

4 ) چشم پوشی و گذشت از کسی که بر من ظلم کند؛

5 ) بخشش کردن به آنکه نسبت به من بخل می ورزد؛

6 ) با کسی که رابطه اش را با من قطع کرده ارتباط پیدا کنم؛

7 ) سکوتم فکر باشد؛

8 ) سخن گفتنم یاد خدا باشد؛

9 ) نگاه کردنم همراه با عبرت گرفتن باشد[85].

88 ) نه نصیحت حضرت امام صادق علیه السلام

سفیان ثوری می گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: یا بن رسول الله مرا نصیحت کن، حضرت ابتدا چهار نصیحت سپس به تقاضای بیشتر وی حضرت تعداد پنج نصیحت دیگر فرمود: روی هم نه نصیحت شد، آنها عبارتند از:

1 ) درغگو؛ جوانمردی ندارد؛

2 ) پادشاه؛ رفیق ندارد ( ریاست رفاقت نمی شناسد )؛

3 ) حسود؛ آسایش نبیند؛

4 ) بد اخلاق؛ مجد و بزرگی نیابد؛

5 ) به خدا اعتماد کن؛ که ایمان همین است؛

6 ) به آنچه که خدا داد راضی باش؛ که بی نیازی همین است؛

7 ) با همسایگان خوش رفتاری کن؛ تا مسلمان باشی؛

8 ) با بی دین رفقات نکن؛ که فسق و فجورش را به تو می آموزد؛

9 ) با مردم خدا ترس مشورت کن[86].

89 ) ده ویژگی همسر خوب

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: بهترین زنان، زنی که دارای این ویژگی های ده گانه باشد:

1 ) آمادگی ( ذاتی و ارادی ) برای بارداری بسیار داشته باشد؛

2 ) با محبت باشد؛             3 ) با عفت و پاکدامن باشد؛

4 ) در میان بستگانش سربلند و در نزد شوهرش فروتن باشد؛

5 ) خود را در نزد شوهر بیاراید؛

 6 ) در نزد دیگران، حجاب و وقار و شرم خود را حفظ کند؛

 7 ) سخن شوهر را بشنود و از او اطاعت کند؛

8 ) وقتی با شوهر خلوت کرد، آنچه او خواست دریغ نکند؛

9 ) همانند مرد شوخ و بذله گو نباشد[87].

90 ) ده صفت سبب ده کیفر

پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: هرگاه ده صفت در امت من پدید آید به ده کیفر دچار خواهد شد. گفتند یا رسول الله این صفات چیست؟ پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله در پاسخ فرمود:

1 ) چون کم دعا کنند، بلا نازل شود؛  2 ) چون صدقه ندهند، مرض فراوان شود؛  

3 ) هنگامی که از پرداخت زکات خودداری کنند، حیوانات تلف شوند؛

4 ) هرگاه پادشاه ستم کند، باران نبارد؛

5 ) وقتی که زنا شیوع یابد مرگ نابه هنگام ( سکته ) بسیار شود؛

6 ) موقعی که ریا و تظاهر ( خود نمایی ) زیاد شود، زلزله فراوان گردد؛

7 ) چون پیمان ( عهد ) بشکنند ( وفا نکنند )، آدم کشی رواج پیدا کند؛

8 ) چون کم فروشی ( احتکار ) کنند، به قحطی دچار شوند[88].


91 ) ده نشانه صالحان

پیامبر اعظم صلی الله علیه واله فرمود: نیکان و ابرار دارای ده نشانه هستند. آنها عبارتند از:

 1 ) و 2 ) دوستی و دشمنی برای خدا؛        3 ) و 4 ) رفاقت و ترک آن برای خدا؛

5 ) و 6 ) غضب و رضایت برای خدا؛        7 ) عمل برای خدا؛

8 ) دعوت به سوی خدا؛            9 ) ترس برای خدا؛

10 ) احسان برای خدا[89].  

92 ) ده علامت نادان

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: نادان دارای ده صفت می باشد که از عقل بی نصیب است، آنها عبارتند از:

1 ) با هر کس معاشرت نماید، به او ستم می کند؛

2 ) بر کسی که زیر دست اوست، تعدّی می نماید؛

3 ) به آن کسی که بالاتر از اوست، گستاخی می کند؛

4 ) گفتارش از روی فکر و اندیشه نیست؛

5 ) چون سخن می گوید، گناه می کند، و چون خاموش و ساکت باشد، غافل می گردد؛

6 ) اگر با فتنه ای مواجه شود به سویش می شتابد و در دست آن هلاک می گردد؛

7 ) چون فضیلتی ببیند از آن روی گردان شود؛

8 ) از گناهان گذشته خود باکی ندارد و در باقی عمرش دست از گناه ندارد؛

9 ) از کار نیک سستی نماید و در انجام آن کند باشد؛

10 ) نسبت به آنچه از دست داده یا ضایع ساخته بی اعتناست[90].

93 ) ده فایده صدقه

رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود: بر شما باد صدقه دادن که در آن ده خصلت وجود دارد که پنج چیز مربوط به دنیاست و پنج چیز مربوط به عالم آخرت می باشد. آنچه مربوط به دنیاست عبارتند از:

1 ) پاک شدن اموالتان؛       2 ) پاک شدن بدن هایتان؛       3 ) دوای مریض های شماست؛     

4 ) باعث وارد شدن شادی و مسرّت در دل های شماست؛

5 ) سبب افزونی مال و فراخی روزی آن؛

و آنچه مربوط به آخرت  مربوط است:

6 ) در قیامت سایه ای برای شما در مقابل آفتاب محشر است؛

7 ) سبب آسانی حساب می شود؛

8 ) سبب سنگینی کفّه ترازو که مزد و اجر آن افزون گردد؛

9 ) سبب عبور از صراط؛        10 ) سبب رسیدن به بالاترین درجات بهشت است. )[91]

94 ) ده چیز مصیبت است

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: مصیبت های دنیا و قیامت هر کدام شامل پنج چیز می شوند. اما            مصیبت های آخرت عبارتند از:

1 ) از دست رفتن نماز؛ 2 ) مرگ عالم؛ 3 ) ناامید کردن سائل؛ ( فقیر و  . . . )؛ 4 ) نافرمانی پدر و مادر؛ 5 ) ندادن زکات.

اما مصیبت های دنیا عبارتند از:

6 ) مرگ دوست؛ 7) از دست رفتن مال؛ 8 ) ملامت و سرزنش دشمنان؛ 9 ) ترک و انجام ندادن عمل؛ 10 ) همسر نامهربان[92].

95 ) ده خصلت در نماز

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: نماز ستون دین است در آن ده خصلت است:

1 ) زینت صورت و آبروی نمازگزار است؛

2 ) نور و روشنی دل است؛

3 ) باعث و سبب راحتی بدن است؛

4 ) سبب نزول رحمت است؛

5 ) چراغ آسمان است. جایی که نماز خوانده می شود برای آسمان ها مانند ستاره ای می درخشد.

6 ) سبب سنگینی عمل در ترازوی اعمال است؛

7 ) سبب خشنودی پروردگار است؛

8 ) بهای بهشت است؛

9 ) اُنس در قبر است؛

10 ) حجاب و پرده ای از آتش جهنم است.

 و کسی که نماز را به پا داشت دین را بپا داشت. و کسی که نماز را ترک کند دین را نابود کرد[93].  



[1] - تحف العقول، ص 248

[2] - تحف العقول، ص 56

[3] - سنن الترمذی، ج 3 ، ص 96

[4] - بحار الانوار، ج 70، ص 81

[5] - اصول کافی، ج 2، ص 79

[6] - تحف العقول، ص 53

[7] - بحارالانوار، ج 71، ص 97

[8] - مستدرک الوسائل، ج11، ص 20

[9] - بحارالانوار، ج 8، ص 144

[10] - خصال، ج 1 ، ص 142

[11] - اصول کافی، ج 2

[12] - بحارالانوار، ج 72، ص 27

[13] - تحف العقول، ص 430

[14] - وسائل الشیعه، ج 12، ص 195

[15] - بحارالانوار، ج 2، ص 266

[16] - مستدرک الوسائل، ج 12، ص 360

[17] - تحف العقول، ص 320

[18] - اصول کافی، ج 2، ص 290

[19]  - بحارالانوار، ج 71، ص 85

[20] - خصال، ج 1، ص 317

[21] - وسائل الشیعه، ج 21، ص 285

[22] - جامع الاخبار، ص 159

[23] - وسائل الشیعه، ج 12، ص 193

[24] - اصول کافی، ج 1، ص 117

[25] - شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 319

[26] - من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 358

[27] - خصال، ج 1، ص 124

[28] - مستدرک الوسائل، ج 7

[29] - خصال، ج 1، ص 197

[30] - اصول کافی، ج 2، ص 510

[31] - بحارالانوار، ج27، ص 311

[32] - مواعظ العددیّه، ص 238 

[33] - تحف العقول، ص 9

[34] - مستدرک الوسائل، ج 14، ص 152

[35] - اصول کافی، ج 2، ص 107

[36] - مواعظ العددیّه، فصل 2، ص 208

[37] - مستدرک الوسائل، ج 14، ص 168

[38] - خصال، ج 1، ص 238

[39] - سفینه البحار، ج 2

[40] - مستدرک الوسائل، ج 13

[41] - غرر الحکم، ص 354

[42] - خصال، ج 1، ص 282

[43] - وسائل الشیعه، ج 17، ص 34

[44] - بحارالانوار، ج 71، ص 186

[45] - اصول کافی، ج 2، ص 376

[46] - مجموعه ورام، ج 2، ص 15

[47] - وسائل الشیعه، ج 12، ص 146

[48] - مستدرک الوسائل، ج 12، ص 140

[49] - الخصال، ج 1، ص 332

[50] - مجموعه ورام، ج2، ص 237

[51] - خصال، ج 1، ص 269

[52] - بحاالانوار، ج 75، ص 206

[53] - خصال، ج 1، ص 285

[54] - مواعظ العددیّه، ص256

[55] - من لا یحضر الفقیه، ج 1، ص 471

[56] - غرر الحکم، ص 66

[57] - مجموعه ورام، ج1، ص 96

[58] - اصول کافی، ج2، ص 18

[59] - مواعظ العددیّه، ص292

[60] - اصول کافی، ج2، ص 653

[61] - خصال، ج2، ص 603

[62] - خصال، ج1، ص 329

[63] - وسائل الشیعه، ج 16، ص 77

[64] - مواعظ العددیّه، ص 309

[65] - ارشاد مفید، ج1، ص 237

[66] - من لا یحضره الفقیه، ج1، ص 140

[67] - غرر الحکم، ص55

[68] - غرر الحکم، ص 480

[69] - وسائل الشیعه، ج 9، ص 25

[70] - بحار الانوار، ج 72، ص 94

[71] - وسائل الشیعه، ج 15، ص 16

[72] - خصال، ج2، ص 360

[73] - خصال، ج 2، ص 351

[74] - من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 358

[75] - مستدرک الوسائل، ج7 ، ص 225

[76] - نهج الفصاحه، ش 1730، ص 366

[77] - تحف العقول، ص 196

[78] - المواعظ العددیّه، ص 329

[79] - خصال، ج 2، ص 413

[80] - بحارالانوار، ج 1، ص 185، باب1

[81] - خصال، ج 2، ص 412

[82] - بحار الانوار، ج 46، ص 69

[83] - اصول کافی، ج 2، ص 47

[84] - من لا یحضره القیه، ج 4

[85] - تحف العقول، ص 36

[86] - خصال، ج 1، ص 169

[87] - اصول کافی، ج 5، ص 324

[88] - نصایح، ص 301

[89] - تحف العقول، ص 36

[90] - تحف العقول، ص 28

[91] - مواعظ العددیّه، ص 220

[92] - مواعظ العددیّه، ص 263

[93] - مواعظ العددیّه، باب العاشر، ص 224